بدست باشد وبیا عهد خون، دوباره كنیم
قبای ازرق شب را هزار پاره كنیم
سپهرِ راكد خوابِ غنودگان را باز،
طلایهی سحر آریم و پر ستاره كنیم
به شیشه های گذر، لكههای خون پاشیم
لهیبِ موجهی عصیانی آشكاره كنیم
بپا بپا، منشین، تا سپیده را دیگر،
به دوشِ خنگ سیاه زمین سواره كنیم
دوباره بوتهی مرجان آذرخش برست
كه كوچه های تُنُك را پر از شراره كنیم
شفق كران سیه را بسوخت، صبح شكفت
به بام شب، شررافروز تا نظاره كنیم
نیاید ار چه بهار به خون نشسته ولی،
بیا كه یادی از آن لالهی بهاره كنیم
دلم ز شیون زاغان گرفت، دلخونم
كجاست لاله؟ كه عكسش به دل نگاره كنیم.
#ع_طارق
از کتاب آخرین حرف خزان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر