۱۳۹۷ بهمن ۲۷, شنبه

فصل سوم: روایت شکنجه، توسط زندانیان دربند

فصل سوم: روایت شکنجه، توسط زندانیان دربند

زندانی سیاسی ماهر کعبی

زندان مرکزی اردبیل
من زندانی سیاسی ماهر کعبی متولد ۷ آذر ۶۶ ساکن شهر شوش استان خوزستان دانشجوی عمران در ۱۹ سالگی توسط اداره اطلاعات شهرستان شوش به جرم فعالیت تبلیغی علیه نظام دستگیر و در ۱۸ بهمن ۹۰ توسط شکنجه گاه اهواز منتقل شدم.
در همان اوان ورود به سلولهای انفرادی اداره اطلاعات شکنجه های روحی شروع گردید.
عوض کردن لباس باید جلوی نگاه جلادان پلید اطلاعات صورت می گرفت. به طوری که باعث هتک حرمت می شد.
این عمل بعنوان ابزاری مداوم برای از بین بردن حیثیت زندانی انجام می شد. من نیز مورد چنین عمل وحشیانه ای شدم. در بازجویی به کار بردن الفاظ رکیک جزیی از رفتارها بود. انجام شکنجه حین بازجویی و گرفتن اعترافات اجباری یک امر متداول است. به جرئت می گویم متهمی که وارد اداره اطلاعات اهواز می شود، غیرممکن است که در معرض هتک حرمت و فحاشی رکیک و یا شکنجه فیزیکی و روانی قرار نگیرد.
روزی که مرا برای اتاقک اعتراف و بازجویی می بردند اسامی تعدادی از عربهای اهوازی را از من جویا شدند. برای اولین بار بود که این اسامی به گوش من می رسید.
برای اعتراف مرا به اتاق دیگری بردند روی یک میز روی شکم خواباندند. به طوری که پاهایم از نیم تنه آویزان بود. دستانم را به شکل صلیب روی میز  بستند. در همین حالت مرا با کابل زدند. بعضی اوقات که با تکذیب شکنجه توسط مقامات حکومتی می شوم روحم رنجیده می گردد.
من را با چشم بند مجبور می کردند که اوراق بازجویی را انگشت بزنم. خود بازجو در زمانی که چشم بند داشتم انگشتم را می گرفت و دستم را در استمپ می زد و پای اوراق بازجویی که نمی دانستم چیست می زد.
مرا در کنار محل شکنجه نگه داشتند. شبها از صدای فریاد شکنجه شدگان نمی توانستم بخوابم. یک شب صدای خانمی که تغییر دین داده و مسیحی شده بود را می شنیدم که او به شدت کتک می زدند. به او فحشهای بد و رکیک می دادند. او در باره وضعیت فرزندش سوال می کرد و نگرانش بود. در جواب به او توهین و فحاشی می کردند.

زندانی سیاسی احمد کعبی

به نقل از برادرش ماهر کعبی
او در دی ۹۰ دستگیر شد. از اواخر دی ماه پابند و دستبند داشت تا اواخر فروردین دستبند و پابند او را باز کردند. غذا را جلویش پرتاب می کردند. وقتی اعتصاب کرده بود غذا را به زور در دهانش می کردند و به او توهین می کردند.
برادرم احمد کعبی را در سال ۹۰ در بازداشتگاه اهواز خیلی بیشتر از من شکنجه کردند. مرا چهار بار روی آن میز خواباندند. سه بار با کابل مرا زدند. سه سیم بود که به هم پیچیده شده بود. از سر شروع به زدن می کردند تا به آخر ماهیچه های پا و دوباره با کابل از ماهیچه پا تا سر می زدند.
برادرم احمد بارها روی همین میز بسته شد و با کابل شکنجه شد. حتی پس از بازجویی هم بارها او را زدند. یکبار آنقدر او را زدند که نیمه بیهوش شده بود. بعد دست و پایش را باز کردند. یکباره دید که کسی که او میزد آخوند بوده که یک مشت به صورت او زد. سپس همه روی او ریختند و او را بشدت کتک زدند. من در همان راهرو در سلول انفرادی بودم. صدای کتک خوردنش را می شنیدم.
بعد از آن به مدت چند ماه به پایش پابند و به دستش دستبند زدند و او را در سلول انفرادی نگه داشتند. با همین وضعیت روزانه با نگهبان او را به دستشویی می بردند. من صدای کشیده شدن پابند او روی زمین را می شنیدم. همزمان به او هتاکی می کردند. برادرم احمد کعبی در دوران بازجویی دچار اختلالات روانی شد. از ناحیه کمر دچار ضایعه شدید شده و قادر به ایستادن مستمر سرپا نیست. (توضیح اینکه احمد کعبی هم اکنون در زندان مرکزی اراک در تبعید است.)

شکنجه های علی بیت عبدالله، علی چنانی، احمد دبات

 به نقل از ماهر کعبی
دوست دیگر به نام علی بیت عبدالله در زندان اهواز تحت شکنجه قرار گرفت. دچار سرطان ریه شد. الان مجبور است برای تنفس از دستگاهی که مستمر همراه دارد استفاده کند.
دوست دیگرم به نام جعجع (علی) چنانی در بازداشتگاه اهواز مورد شکنجه قرار گرفت. پای چپش پلاتین داشت. در بازداشتگاه اطلاعات اهواز به همان پایش ضربه زدند و لگد می زدند. پایش عفونت کرد. الان در مرخصی استعلاجی است و همچنان در حال مداوای پایش است. دکترها به او گفته اند که باید پای چپش قطع شود ولی خانواده اش با خرج پول زیاد تلاش می کنند که پایش را در بیمارستانهای اصفهان و تهران درمان کنند.
هر کسی که پایش به بازداشتگاه اهواز می رسد شکنجه می شود.
احمد دبات دوست دیگرم در بازداشتگاه اهواز زیر شکنجه دندانهایش را شکستند.

زندانی سیاسی حسن صادقی

من هم شایعه..!!
از زندان رجایی شهر (گوهردشت کرج) می‌نویسم. از آنجا که زندان رجایی شهر را برای زندانیان سیاسی تبدیل به قبرستان مجسم کرده‌اند از اخبار حکومتی راجع به شما شنیدم و حرفهای قاضی القضات جور که می‌گفت: “چرا رسانه های داخلی این شایعات (شکنجه) را دامن میزنند…!!!” قاضی که حکم خود را پیشاپیش با نامگذاری «شایعه» صادر کرده٬ الحق که صلاحیت رسیدگی را دارد..!؟؟؟
خواستم که در همراهی و همدردی با شما، «شایعاتی» که من هم در زندان تحمل کرده‌ام را بنویسم تا بدانید که تنها نیستید. من سال ۶۰ در حالیکه ۱۶ سال داشتم به جرم داشتن شور و شوق آزادی برای مردم و کشورم دستگیر شده و به اوین منتقل شدم. آن موقع شایعات به بیرون درز نمی کرد و در همان زندان مکتوم می‌ماند.
دفعات متوالی تحت شایعه و هر بار ۱۵۰ یا ۲۰۰ ضربه کابل و چوب به کف پاهایم می زدند. و سپس ۱۲ ساعت… بله ۱۲ ساعت به شکل قپانی، آویزان نگه می‌داشتند.
توضیح اینکه در آن لحظات و ساعت چه بر سر فرد می آید کار ساده‌ای نیست. بعد هم خونریزی کف پا و عفونت و… و عوارضی که در پا و چشم خودش را نشان میدهد.
سال ۶۱ چشم راستم آب مروارید آورد (این در زندان عمومی بود. برای همه که کابل می‌خوردند) و هر دو کتفم را شکسته بودند. البته همه‌ی اینها شایعه بود ولی عوارض این شایعات برای من آب مرواریدی بود که تبدیل به آب سیاه شد و بینایی چشمم را گرفته و تومورها‌ی استخوان کف هر دو پا که امکان راه رفتن را هم از من سلب کرده…
به همین خاطر وقتی می‌گویند آنچه که تو گفتی شایعه بوده من و همه‌ی مردم که این حکومت را ۴۰ سال تجربه کرده‌ایم به خوبی می‌دانیم که موضوع چیست. حتی اگر خودت هم مجبور به تکذیب بشوی بین زندانیان (و الان همه ایران) ولی به ویژه در میان زندانیان سیاسی اصل بر این است که هیچ چیز را باور نمی‌کنیم مگر اینکه توسط سخنگوی دولت، قوه قضاییه و وزارت اطلاعات تکذیب شود و مدعای تو هم تکذیب شد…!
الغرض سال ۹۱ هم دوباره دستگیر شدم ولی اینبار با همسرم (فاطمه مثنی) و پسرم (ایمان). در اتاق بازجویی صدای کتک خوردن پسرم و ناله‌های همسرم را می شنیدم یعنی میخواستند که بشنوم. البته که اینها شکنجه نبود!!!
الان هم در سن ۵۳ سالگی به علت توده های اضافی استخوان های کف پایم نه میتوانم بایستم و نه حرکت کنم. از طرفی خودم در زندان رجایی شهر، همسرم در زندان اوین و بچه‌هایم بی سرپرست و آواره. حتی حکم مصادره خانه و مغازه پدریم را هم صادر کرده‌اند.
با این اوضاع حتی اجازه تلفن زدن و خبردار بودن از بچه‌هایم را هم ندارم. البته که اینها شکنجه نیست رأفت است! ملاقات همسرم را هم ممنوع کرده‌اند. درمان و اعزام به بیمارستان را هم به دلیل امنیت نظام ممنوع کرده‌اند. همانطور که می بینی اینها همه شایعه است. اینکه الان در زندان و در همدردی با تو می نویسم هم لابد شایعه است…!!!
هر چقدر می‌خواهند شکنجه را تکذیب و “شایعه” قلمداد کنند. واقعیت که تغییر نمی کند. شکنجه و زندان و بعد وقاحت تکذیب آن چیزی نیست که ماندگار بماند و اینها علائم ظلم است و جور و ماندگار نمی‌ماند. به این خاطر که من کاسب شکنجه دیده، تو کارگر شکنجه دیده، معلم و دهقان شکنجه دیده همه یک صدا همراه مردم و جوانان مان یک فریاد بیشتر نداریم که « هیهات مناالذله»…

زندانی سیاسی سعید شیرزاد

هنوز چند روزی از قیام شکوهمند ۵۷ نگذشته بود که با در خون غلطیدن رفقایمان در ترکمن صحرا و آن آذرخشانی که سینه هایشان آماج گلوله های فاشیسم و ارتجاع قرار گرفت شکنجه شدم و در هجوم تفنگها به روستای قارنا و قتل عام کودکانی که تفنگها کودکیشان را نشانه رفته بود (۱) و با یحیی ماهیگیر جوان زحمتکش بندر انزلی برای لقمه ای نان به خون نشستم (۲) و در همهمه ی تلاشهای دزدان یقه سفید دولت موقت و بزرگشان بازرگان نامی که همچو اطرافیانش در دارالتجاره ی آزادی در مصادره کردن آن قیام شکوهمند هیچ دریغ نکردند حتی وقتیکه کردستان با درخشش۵۸ ستاره بر آسمانش سراسر گلوله و بمباران شد و در پادگان سنندج من هم شکنجه و تیرباران شدم (۳) و در انقلاب باصطلاح فرهنگی که سروش ها و معین ها و زیبا کلام ها با خون دانشجویان رقصیدند و با جندی شاپور غرقه در خون به کارون افکنده شدم و در فریادهای سرکوب شده ی شیراز و مشهد و اسلامشهر فریادهایم در سینه سرکوب و به خون نشست.
و در خیمه شب بازیهای دوم خردادیها که با رنگی دیگر به جنگ کارگران برخواستند و در سکوت وقیحانه یشان و دریوزگیشان در ادعای آزادی،کارگران خاتون آباد شهر بابک را از آسمان به رگبار بستند (۴) و سید خندانشان و بزرگ دزد باصطلاح اصلاح طلبشان خم به ابرو نیاورد…
و با شاهرخ زمانی که مرگی مظلومانه تر از ستار بهشتی در آشیان به انتظارش نشسته بود و در سرخی رد شلاقهای نشسته بر تن کارگران آق دره شکنجه شدم.
و باز با گلوله های نشسته به کمین کارگران و کولبران کوردستان که اگر روزی جانشان را نستاند،صخره و بهمن و سرما به کمین مرگشان می نشیند و در بازی روباه کلید دزد مسند نشین سبز بنفش شده آنکه می چاپد و می خورد و می بعلد آزاد و آنکه برای لقمه ای نان با گلوله یه بهمن می میرد می شود مجرم…
سعید شیرزاد
سه شنبه۲۵دی – زندان گوهردشت کرج

زندانی سیاسی سهیل عربی

در خرداد ماه سال جاری( ۱۳۹۷)  به دستور حاج مرادی رئیس زندان تهران بزرگ، به زندان دو الف  (بند ۲ الف سپاه در زندان اوین)  برای بازجویی منتقل شدم و در حین بازجویی؛ با ضرب و شتم و شکنجه توسط شکنجه گران؛ بینی ام شکست. مرا به بیمارستان خمینی برده و بدون اجازه عمل جراحی  به زندان تهران بزرگ بازگرداندند.
در زمانی که در سلول انفرادی بودم به یک زندانی تجاوز شد؛ من اعتراض کردم به زندانی که این کار را کرده بود که با مشت به بینی ام زدند که شکست. بار دوم بخاطر نامه ای که در مورد وضعیت زندان تهران بزرگ نوشتم و پیرمردی که بخاطر سرقت یک بسته زردآلو خوابانده بودند در توالت. وقتی افشا کردم؛ ابتدا از افسر نگهبانها خواستند که مرا بزنند که افسر نگهبان قبول نکرد. یکی از زندانی های اجیر شده که بعنوان نفر خدمات آنجا کار می کرد هنگامی که در خواب بودم با مشت به بینی ام زد. آنقدر خون از بینی ام ریخته بود که تمام پتوها خونی شد. مرا به بیمارستان اعزام کردند که در اعزام هم افسر شعبه اعزام  بنام تاجیک به من گفت باید ماسک بزنی من هم گفتم درآیین نامه ننوشته که من باید ماسک بزنم که با مشت و باتوم زد به سر و صورتم و در ضلع غربی بیمارستان امام خمینی به سربازها گفت که بزنیدش که انقدر زدند من از حال می رفتم دوباره با سطل آب رویم می ریختند و دوباره با مشت و لگد می زدند. مجموعا طی این مدت سه بار بینی ام را شکاندند.
علاوه بر اینها مرا که یک زندانی سیاسی بوده ام فقط بخاطر شکنجه و آزار بیشتر به زندان تهران بزرگ و بند معتادین و خلافکاران بردند درحالی که طبق قانون تفکیک جرائم باید جدای از زندانیان عادی حبس می کشیدم.
بعلت خونریزی در اثر  سه بار شکستگی بینی در زندان تهران بزرگ در شرایط سختی بسر می برم. بینی ام  مستمر خونریزی دارد اما مسئولین بند علیرغم دردهای مستمر ناشی از شکستگی ، ماههاست به من اجازه مداوا و عمل جراحی را نمی دهند. من هرآنچه واقعیت زندان تهران بزرگ بود را گفته بودم از جمعیت زیاد زندانی تا کف خوابی و غیره …اما مرا به جرم نشر اکاذیب محکوم کردند.

شکنجه مسعود شمس نژاد

وکیل بازداشت شده در اورمیه
یکشنبه ۲۳ دی ماه ۱۳۹۷؛ شکنجه مسعود شمس‌نژاد در بازداشتگاه اداره اطلاعات اورمیه
یکی از بستگان مسعود شمس‌نژاد گفت که این وکیل دادگستری توسط نیروهای اداره اطلاعات با چشم‌بند به بازداشتگاه اطلاعات در خیابان دانشکده شهر اورمیه منتقل شده و در دو روز گذشته تحت شکنجه قرار گرفته است. این منبع در ادامه از مراجعه همسر و سه فرزند شمس‌نژاد به اطلاعات اورمیه در روزهای چهارشنبه و پنج‌شنبه (١٩ و ٢٠ دی‌ماه / ٩ و ١٠ ژانویه ٢٠١٩) خبر داد. مسئولان اداره اطلاعات ضمن رد درخواست ملاقات، همسر این وکیل دادگستری را تهدید کرده‌اند که در مورد وضعیت وی حق ندارد با هیچ کسی گفتگو کند.
مأموران اطلاعات سه فرزند خردسال این وکیل دادگستری به نام‌های سروک، سرهات و سرهلدان را در مراجعه روز پنج‌شنبه به اداره اطلاعات تهدید کرده‌اند که در مورد پدرشان با هیچ کسی صحبت نکنند. مأمورین اطلاعات اورمیه به خانواده این استاد دانشگاه هشدار داده‌‌اند که در صورت درز هرگونه خبر در رابطه با وضعیت پدرشان با آنان  “بدجور برخورد” خواهد شد.
این منبع از توقیف خودرو، حساب بانکی و پلمپ دفتر وکالت مسعود شمس‌نژاد از سوی اطلاعات اورمیه خبر داده و افزود:”دفتر کار وکالت مسعود در خیابان استادان شهر اورمیه توسط مأموران پلمپ شده و تحت نظارت قرار گرفته است. مأموران غیربومی با ظاهری ریشو و لباس‌ شخصی در اطراف دفتر به گشت‌زنی می‌پردازند.”
مسعود شمس‌نژاد وکیل دادگستری پیشتر در سال ١٣٩٢، ۳۷ روز را در بازداشتگاه اداره اطلاعات اورمیه سپری کرد و سپس با سپردن وثیقه یک میلیارد تومانی از زندان آزاد شده بود. شمس‌نژاد وکالت زندانی سیاسی اعدام شده‌ کُرد حبیب‌الله گلپری‌پور و چندین زندانی سیاسی محکوم به اعدام از جمله علی و رزگار افشاری و تعداد دیگری از زندانیان سیاسی کُرد را بر عهده داشته است.

معلم زندانی محمد حبیبی

در روز تجمع ۲۰ اردیبهشت من همراه همسرم که ایشان نیز معلم هستند صرفا به عنوان یک معلم و ناظر شرکت کردم… آنها تلاش می کردند مرا از جمع معلمان جدا و دستگیر نمایند ما داشتیم محل را بصورت جمعی ترک می کردیم که چند نفر از نیروهای امنیتی بصورت جمعی به ما حمله کردند و در حالی که افراد پیش رو را با مشت و لگد می زدند و پیر و جوان برایشان فرقی نداشت با مشت و لگد به جان من افتادند یکی از آنها یقه کتم را گرفت و شروع به کشیدن من نمود و مرا که روی زمین افتاده بودم کشان کشان روی آسفالت کشید تا سوار ماشین کند در طول مسیر هم مدام چند نفر با مشت و لگد مرا می زدند.
در اثر اعمال این خشونت بخش هایی از پوست تنم که با زمین تماس داشت کنده شد.کوفتگی و خونمردگی شدید در ناحیه کمر و کشاله ران ، درد شدید در ناحیه پهلو ، درد و کوفتگی شدید در ناحیه قفسه سینه ، تپش شدید قلب تا مدتها پس از ضرب و شتم از اثرات این ضرب و شتم هست که با مرور زمان بخشی از آنها التیام یافته است اما هنوز پهلویم درد می کند و تپش قلب دارم. در فاصله دستگیری تا سوار ماشین شدن، توسط ماموران ضرب و شتم شدم موقعی هم که مرا سوار ماشین کردند به سر و صورتم چند ضربه زدند. بعد مرا سوار ماشین کردند و از محدوده بهارستان خارج نمودند از اینجا به بعد من مورد ضرب و شتم واقع نشدم و به بازداشتگاه یک الف سپاه منتقل شدم.
من در حالی که لباس هایم پاره شده بود و فقط یک لنگه کفش به پا داشتم به بازداشتگاه یک الف سپاه منتقل شدم. در آنجا با چشم بند بودم ولی در ابتدا از قسمت های مختلف بدن من عکس گرفتند آنها می گفتند این ضرب و شتم به ما ربطی ندارد و فقط لباس بازداشتگاه به من دادند عملا در بدن من جای سالم نمانده بود آنجا شکنجه فیزیکی نشدم اما نگهداری من در سلول انفرادی با آن بدن زخمی بدون مراقبت پزشکی خودش مصداق بارز شکنجه است.
وقتی روز بعد برای تفهیم اتهام به دادسرای اوین منتقل شدم هنوز آثار ضرب و جرح در بدنم بود و به این وضعیت اعتراض کردم ولی نه اطلاعات سپاه و نه دادسرا به شکایت من توجهی نکرد. من هنوز از ناحیه قفسه سینه دچار مشکل هستم.
روز ۲۵ اردیبهشت من با همان لباس پاره که به سختی شلوارم را نگه داشته بودم به طوری که لباس زیرم پیدا بود و با یک لنگه کفش به دادسرای اوین منتقل شدم هنوز زخم هایم تازه بود و آثار کوفتگی وجود داشت.
این وضعیت توجه مراجعان را به خود جلب کرده بود رییس دادسرای اوین که این وضعیت را دید گفت به من یک جفت دمپایی دادند و تکه نخ که شلوارم را ببندم و مرا با همان وضعیت بد به زندان تهران بزرگ انتقال دادند.
انتقال من به زندان تهران بزرگ که خود یکی دیگر از مصادیق شکنجه است،  به خواست و عناد بازجویان پرونده صورت گرفت. آنها می دانستند که وضعیت این زندان چقدر وخیم است و اگر مرا به این زندان منتقل کنند وضعیتم بهبود نخواهد یافت بخاطر همین به قصد آزار و اذیت من و خانواده ام این انتقال صورت گرفت.

زندانی سیاسی مجید عزیزی

من در شیراز از شاهدان زنده نقص حقوق بشر، آزادی و شکنجه هستم. معترضینی هستیم که آزادیمان را گرفتند و حرمت کرامت انسانی ما را شکستند جواب اعتراضات و مطالبات قانونی و بحق و مسالمت آمیز ما بازداشت همراه با ضرب شتم بود.
من هم شکنجه شدم با چشم بند و دستبند مرا در اطلاعات شیراز برای بازجویی از سلول انفرادی به اتاق بازجویی میبردند بازجوها با صدای بلند من و خانواده ام را با فحش های رکیک و جنسی مخاطب قرار میدادند و با ضربات لگد با پوتین محکم به سر و صورت و سینه و شکم من میزدند، جوری که نفسم بند می آمد از شدت درد حتی توان ناله و فریاد کشیدن نداشتم و زمانی که روی زمین خالی سرد اتاق بازجویی می افتادم تازه با باتوم به ساق پاهایم ضربه میزدن و میگفتن باید اعتراف کنی به ارتباط با دشمنان خیالی آنها!
این رنج شکنجه ها و تحقیر ها و انفرادی تا هفته ها ادامه داشت من هم غیر قانونی بازداشت شدم، شکنجه شدم و یک سال حکم به اتهام تبلیغ علیه نظام گرفتم !
در حال حاضر در زندان عادل آباد شیراز حبس هستم ولی این پایان شکنجه نبود در حال حاضرم هم داروهای مورد نیازم به دلیل بیماری قلبی بموقع من داده نمیشود و لباس گرم و وسایل مورد نیاز مرا از خانواده ام تحویل نمیگیرند، تا به دست من برسد ریه ام به شدت عفونت کرده و اجازه ملاقات مرا با پزشک زندان نمیدهند.
آری من هم شکنجه شدم تا به حال در زندگیم باعث آزار کسی نشدم در تحصیلم موفق بودم و در رشته بازیگری سینما فارغ التحصیل شدم یک انسان و شهروند موفق بودم ولی آزادی و حق زندگی را از من گرفته اند در حکومت جمهوری اسلامی !
زندان عادل آباد شیراز – دیماه  ۹۷

زندانی سیاسی مجید اسدی

استبداد منهای شکنجه، تناقضی است به همان اندازه سخیف و مشمئزکننده که گفته شود در ایران زندانی سیاسی نداریم اگر بخواهیم مفهوم شکنجه را حتی تقلیل دهیم و تنها برپایه تعاریف و تصورات عام و معمول بگیریم، آنگاه به محض شنیدن این واژه بی درنگ معادل‌های آن از اعدام، زندان و انفرادی تا شلاق و تحقیر و توهین به سرعت در ذهن ما سر ریز می‌شوند.
این واژه‌ها، خودبخودی در حافظه ما جای نگرفته اند بلکه حاصل تجربه‌هایی هستند که آنها را زندگی کرده‌ایم و یا شاهدش بودیم. به واقع حیات نسل ما درون دالان‌های سیاه شکنجه تکوین یافته بی‌آنکه پیش از این از وجودش متعجب شده باشیم و از این روست که افشای شکنجه و بیان آنچه بر ما گذشته یک دادخواست تاریخی و شورشی علیه وضع جنایت بار و فاجعه آمیز موجود و به مثابه پتکی است که بر سر اعتبار امر بدیهی شکنجه فرود می‌آید. این بخشی از تعهد مبرم و فوری ماست که ما را از اعماق دهلیزهای شکنجه بیرون می‌کشد و در تحلیل نهایی، وضعیتی انسانی را برقرار می‌سازد.
حال دیگر بگذارید که به حاشا و انکار برخیزند و افشای شکنجه را با تهدید به شکنجه پاسخ دهند. اما مگر می توانم از شکنجه زنی سخن نگویم که در سال ۸۷، ضجه‌های مظلومانه و بی‌پناهش در زیر آوار مشت‌ها و لگدها و رگبار رکیک‌ترین الفاظ در چنبره چندین نرینه میرغضب، سکوت سنگین شبانه انفرادی‌های ۲۰۹ را در هم می شکست؟ یا از دیدن زخم‌ها و شیارهای کبود و خونین به جا مانده از کابل و شلاق، بر بدن ستار بهشتی و ۴۱ ماه انفرادی بی وقفه غلامرضا خسروی که یک سال آن در سلولی تنگ و تاریک گذشت و اعدام سبعانه اش لب فروبندم؟
مگر می شود از نعره‌های گارد و باران باتوم‌ها بر سر و صورت زندانیان دست بسته ۳۵۰ در آن پنجشنبه سیاه ۹۳ یا تحقیر و استهزا و انفرادی زندانیان گوهردشت و سرقت و تاراج اموال و وسایلشان، در مرداد ۹۶ به انزوای ننگین سکوت فروغلتم؟ نه نمی توانم از زجرکش کردن زندانیان بیمار، از محرومیت‌های عامدانه و کینه توزانه درمانی در قبال بی گناهانی که در زندان بیمار شدند و بیماری‌شان به فاجعه کشید؛ از محسن دگمه‌چی، از آرش صادقی دم برنیاورم.
حمله شبانه آن ۱۰ تن اجامر با شکستن در – به خانه ما در بهمن ۹۵ و ضرب و شتم پدری بیمار همراه با توهین و فحاشی و تهدید من با اسلحه در حضور خانواده نامش اگر شکنجه نیست پس چیست؟
 به یقین، مردم و تاریخ داوری خود درباره این مشت از خروارها نمونه و تجربه را خواهند کرد چرا که این ها روایت زندگی همه ما شاهدان و قربانیان شکنجه است. پس باید که علیه شکنجه و شکنجه گران در صحن دادگاه ذیصلاح خلق به شهادت و دادخواهی برخاست.
 بدین طریق است که درهای این تاریک خانه ظلمت و ارعاب استبداد خرد می‌شود و احساس شکنجه دیگر در وجود هیچ کس لابه بلای روزمرگی‌های فروبرنده نمی‌میرد بلکه آتشفشان خشمی می‌شود که بساط ضد انسانی شکنجه و شکنجه‌گر را به آتش می‌کشند و میهنی آزاد و بی‌شکنجه از دل آن خواهد رویید.
مجید اسدی
چهارشنبه، ۲۶ دی ۹۷

زندانی سیاسی سعید ماسوری

زندان در ایران به معنای کشتار انسانیت
زندان در ایران فعلی و تحت این حاکمیت مترادف باکشتار نه فقط انسان‌ها که مفهوم انسانیت و آزادگی است و می‌خواهد که همه چیز را در منجلاب ضد انسانی و تاریکی خود فرو بُرُد.
از اینرو آن را طلسم می‌خوانم که چون بختکی نحس آن را بر سر همه مردم و جوانان این میهن فرا گسترانیده اند…
تا کسی را یارای کمترین تحرک و اعتراض نباشد و صرف تصور آن هر انگیزه واقعی، جنبشی و حرکتی را قفل و طلسم کرده و در خود فرو بلعد، و همین کارکرد زندان بود که از دست رفتن آن برای حکومت، زمانی مورد اعتراض به اصطلاح طلبانی چون محسن آرمین قرار گرفت که: با دستگیری‌های فله ای، کارکرد این بختک و طلسم از دست می‌رود (منظورش ترس از ۲۰۹ بود)…
آری ایشان نگران دستگیری‌های خودسرانه و فله آیی نبود، بلکه نگران از دست رفتن کارکرد آن بود… و یا دیگر “اساتید دانشگاه” و به اصطلاح روشنفکر اصلاح طلب می‌گوید: اینها را دیگر چرا ( منظورش کارگران هفت تپه و فولاد بود) دستگیر و زندانی و شکنجه می‌کنید؟؟
که مفهوم مخالف حرفش این است که بقیه مردم را می‌توان دستگیر و زندانی و شکنجه کرد…!!! طریقت آن ایرادی ندارد، موضوعیت را رعایت کنید!!! این هم تراوشات یک مغز اندیشمند است که احتمالا جدا از بدن و در یک “خمره مغذی” می اندیشه و نه در بدن و در واقعیت اجتماعی موجود!!!
در ایران امروز اما وضعیت اسفبار زندان‌ها و نقض فاحش اولیه ترین حقوق انسان‌ها به درجه ایی غیر قابل اصلاح و وحشتناکی رسیده و از آنجاییکه هیچ راه حل اصلاحی در آن وجود ندارد چاره را در ایزوله کردن، محدود کردن شدید و منع کامل ارتباط زندانیان با دنیای بیرون یافته اند.
من نیز تنها میخواستم به بهانه شروع نوزدهمین سال زندانم نه جزئیات شرایط (که پیشتر در چند نوبت آنها را نوشته ام) که اینبار فلسفه و کارکرد زندان را بویژه در شرایط فعلی یادآوری کنم و در انتها با اقتباسی از “آنتونیو گرامشی” متذکر شوم که بیان و افشای آنچه که در زندان میگذرد (چه توسط زندانی و چه خانواده او) نه تنها یک وظیفه و واجب عینی است ( به عقیده من) بلکه هر افشاگری، خود به تنهایی یک دادخواست یا کیفر خواستی است علیه نظام استبدادی، در تمامیت آن و ذی صلاح ترین مرجع رسیدگی و قضاوت هم، البته مردم میهنمان هستند، در حال حاضر و در آینده ای دورتر هم تاریخ به قضاوت خواهد نشست.
حاکمان و ایادی آنها همه این واقعیتهای تلخ و ضد انسانی را ، البته افترا و نشر اکاذیب و شایعه سازی و سیاه نمایی و غیره… قلمداد خواهند کرد که طبعا انتظاری هم غیر از این نمی‌رود… اگر مرجعی برای رسیدگی وجود داشت و به جای اینهمه مهره های حلقه بگوش و مجیزگو ، عنصری از مسئولیت و پاسخگویی امکان پدید آمدن داشت نه شرایط استبدادی بود و نه زندان‌ها و زندانیان در این وضعیت…
سعید ماسوری

فصل اول: شکنجه در دهه ۶۰ خورشیدی

فصل دوم : روایت شکنجه، توسط زندانیان آزاد شده


برای دانلود کتاب چهل سال شکنجه روی لینک زیر کلیک کنید
https://docdro.id/NOSQmlQ
به کانال نه به زندان نه به اعدام در تلگرام بپیوندید
https://t.me/NoToPrisonNoToExecution
ماده ۳: حق حیات برای همه
هر کس حق زندگی ، آزادی و امنیت شخصی دارد.
ماده ۵:شکنجه ممنوع
احدی را نمی توان تحت شکنجه یا مجازات یا رفتاری قرار داد که ظالمانه و یا بر خلاف انسانیت و شئون بشری یا موهن باشد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بازداشت بيش از 350 نَفَر #قيام_تشنگان_ثورة_العطش

بازداشت بيش از 350 نفر در #قيام_تشنگان    صدها نفر در #قيام_تشنگان #قيام_تموز در تظاهرات مسالمت آميز در اعتراض به بى آبى و قطع آب و انتقال آ...