🔴گورستان تخت فولاد اصفهان سکوت هولناک سی ساله را شکست
مام میهن جنایتهای بیشمار در این چهل سال دیده است و سینه پر رازش بسیاری از جوانان میهن را در خود جای داده است، تخت فولاد در اصفهان یکی از آنهاست.
پس ازآغاز به کار جنبش دادخواهی گورستان خاوران نماد جنایت تاریخی لقب گرفت، گورستانهایی که محل دفن جمعی زندانیان سربدار قتلعام ۶۷بودند.
یکی دوتا نبودند و جا و مکان خاصی نداشتند اینقدر بودند که همه جا دفن میشدند، همه جا.
یکی از این گورستانهای خاموش، گورستان تخت فولاد اصفهان است که تازه لب به سخن گشوده است.
شاهدان جنایت این بار سه نوجوان بودند که در تاریکی رعبآور گورستان پنهان شده بودند و جنایت پاسداران را نگاه میکردند.
اکنون پس از نزدیک به ۳۰سال خاموشی، در جنبش دادخواهی؛ دل به دریا زده و لب به سخن باز کردند:
اصفهان چهل گورستان دارد که قدیمیترین آن گورستان تخت فولاد است.
مردم در تخت فولاد از سال ۶۲اجازه دفن اموات را نداشتند و فقط کشتههای جنگ را در آن جا دفن میکرد.
به همین دلیل این قبرستان خلوت بود و جای مناسبی برای به خاک سپردن زندانیان اعدام شده.
آنان نوجوانانی بیش نبودند و اصلاً در مورد قتلعام زندانیان چیزی نمیدانستند.
فقط شنیده بودند که شبها آدمهایی را در گورهای جمعی در این گورستان در خاک میکنند. آنان کنجکاو شدند:
وقتی در تاریکی وارد گورستان رعب انگیز شدیم انبوه چالههایی که در مسیر تردد داخل قبرستان کنده بودند توجه مان را جلب کرد.
در سکوت گورستان در گوشهیی نشستیم.
حدود ساعت دو بعد از نیمهشب سکوت گورستان زیر سایش چرخهای ۴پاترول سنگین از باری که حمل میکرد؛ شکست:
اوحشت عمیق گورستان
یکی از پاترولها در مقابل چالهای که تازه کنده شده بود ایستاد و چادر آن را کنار زدند.
سه پاسدار به بالای پاترول پریدند. آنان بلا فاصله جنازههایی را بیمحابا و بیدقت به زمین انداختند.
صدای برخورد سر و صورت جنازهها به زمین شنیده میشد. ۴جنازه را به زمین انداختند.
سپس آن سه مرد به زمین پریدند و پای اجساد را میگرفتند و به داخل چاله میانداختند.
پاسداران هیچ گفتگویی با هم نداشتند انگار از قبل قرارداد بسته بودند که کارها بهصورت کارگردانی شده قبلی صورت گیرد.
بدون گفتگوی سر صحنه... . آنان چهار نفر را بدون درنگ به چاله انداختند انگار خیلی تبحر در این کار داشتند و اتوماتیک وار چاله را پر کردند... .
خودروها حالا به چاله دیگر رسیده بودند درست مثل مورد قبلی یک خورو ایستاد و آن سه مرد به بالا پریدند و...
اما این بار در میان جنازههایی که در خودرو بود جوان قد بلندی قرار داشت که پیراهن سبزرنگش درتابش مهتاب میدرخشید.
دو پاسدار جنازه این جوان را بلند کردند و با سر به زمین کوبیدند. گویی کینهیی حیوانی نسبت به این جوان در وجودشان موج میزد.
صدای شکستن و خرد شدن جمجهاش در سکوت گورستان پیچید. وحشتی عجیب وجودمان را فرا گرفت و بیاختیار شروع به فرار کردیم.
آن نوجوانان در آن شب پر از کابوس ظاهراً از گورستان فرار کردند اما ۳۰سال است که همچنان میگریزند.
آنان با ۳۰سال گریز تلاش کردند تا نفهمند آن شب در گورستان چه گذشت.
وحشت افکنی همان پاسداران حتی نگذاشت آنان متوجه شوند آن کشتههای پشته شده در گورستان تخت فولاد زندانیان سر بدار شده بودند.
آنان حتی نفهمیدند این صحنه مکرر خاص اصفهان نبود بلکه در هر شهر ایران که میرفتی در هر گورستانی پاسداران به همین کار مشغول بودند.
آن نوجوانان گریزپای دیروز اکنون دوباره به گورستان بازمی گردند و در بلوغ باورها و تجربههای هولناک در یک حاکمیت خونریز، روایتگر یک قتلعام در گورستان تخت فولاد میشوند...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر