نامه زنداني سياسي حسن صادقي بمناسبت ر روز جهاني عليه اعدام
زندانی سیاسی حسن صادقی زندانی سیاسی زندان رجاییشهر (گوهردشت کرج) که خود از زندانیان سیاسی نوجوان در دهه شصت بوده است؛ در این روز با انتشار پیامی پس از شرح مختصری از اعدام نوجوانان در دهه شصت خواهان برچیدن حکم اعدام شد. وی در قسمتی از نامه اش چنین نوشت: «به امید روزی که جهانیان هرگونه رابطه با این حکومت رکورددار اعدام را مشروط به برچیدن احکام اعدام کنند.»
در آرزوی ایران بدون اعدام
”به روز جهانی لغو اعدام نزدیک میشویم و اعدامها در ایران همچنان ادامه دارد . اعدام ابزاری است که حاکمان جبار از دست زدن به آن ابایی ندارند. همچنان که این حکومت اعدام برایش مدال افتخار است. چرا که پایههای آن بر روی اعدام و کشتار و جنایت سوار است و از روز اول بقای خود را در این عمل غیر انسانی میدید.
این نظام چه انسانهای بیگناهی را که اعدام نکرده است و عجبا که برای آن به خودشان هم نشان افتخار هم میدهند. اعدام کودکان و نوجوانان بیگناهی چون فاطمه مصباحها و عزت مصباحها در سنین ۱۳ و ۱۵سال از کارنامه این نظام پاک نخواهد شد.
از زمانی که چشم باز کردم دو عمو داشتم: حاج محمد مصباح و عطا حاج محمودیان که همیشه درکنار هم بودیم، با فاطمه و عزتالسادات و محمود و اصغر همبازی بودیم. اسباب بازی ما قلم و کاغذ و کتاب بود، بازی ما خواندن و نوشتن کتابهایی مثل ماهی سیاه کوچولو و یا داستانهای قرآن و امام حسین و امام علی را میخواندیم و هرکس باید آنچه را فهمیده بود میگفت تا پدرانمان امتیاز بدهند.
در آن زمان فکرش را نمیکردیم که روزی آموزههایمان از امام حسین و علی (ع) و .... منجر به زندان افتادن من و فاطمه و عزت شود و در نهایت هم فاطمه ۱۳ساله و عزت ۱۵ ساله به جوخه اعدام سپرده شوند؛ بیجرم و بیجنایت؛ حتی بدون هیچ محاکمه و دادگاه و قاضی !!! .
عزتالسادات در ۱۵سالگی و محمود برادر دیگرش در ۱۸سالگی اعدام شوند. بله ماهی سیاه کوچولو خوب مسیری را انتخاب کرده .. اقیانوس آزادی (این برداشت فاطمه از بازی آنروز ما بود). وقتی جرم و جنایت به اینجا میرسد؛ باید هم خود را در زیر لوای حمایت از کودک یمن پنهان کرد.
آیا میتوانید بگویید شما با کودکان این سرزمین چه کردید که حالا دم از کودک کشی میزنید؟ با جوانانی مثل محمد مصباحها ، تیمورداورها و مسعود خستوها و علی خادمیها ... چه کردید که حالا دم از کشته شدن جوانان فلسطینی میزنید؟ البته تعجبی ندارد که جلاد پورمحمدی جلوی دوربین بیاید و با بیشرمی بگوید: «اعدام کرده ایم و حق ما بوده!!!» آخر چه کسی این حق را به تو داده که نوجوانی چون افشین ۱۵ ساله یا مصطفی مثنی۲۰ساله را اعدام کنی؟
سال ۱۳۶۱ مرا به زندان قزلحصار بردند. بعدها شنیدم محمود مصباح را که زمان خداحافظی با او پایش شکسته و در گچ بود. کمی بعد از رفتن من همراه برادرش اکبر آقای مصباح اعدام کردند(۱) درحالی که درلحظه اعدام دست دردست همدیگر داشتند. يك سال نشده بود که از زندان قزلحصار به زندان اوین منتقل شدم. بند آموزشگاه همان سالن شش همان اتاق ۷۸ ولی از ۳۰ نفر یک سال پیش تنها ۵ نفر باقی مانده بودند. احمد، جبرئیل، تیمور، بهروز، بچههای ۹۰ نفره خزانه (۲)؛ بچههای تیم فوتبال؛ مصطفی مثنی (3) کجا رفتند؟؟؟
از بغض درگلو و سرهای پایین آنهایی که مانده بودند جواب سوالم را همانجا گرفتم. ماشین اعدام رژیم همچنان روشن است و پس از ۴۰ سال هنوز میکْشد و میکْشد و میکْشد.
همین چند هفته پیش زانیار و لقمان را از کنارمان بردند و گویی مارهای ضحاک از خون جوانان این سرزمین سیراب نمیشوند. به امید روزی که جهانیان هرگونه رابطه با این حکومت رکورددار اعدام را مشروط به برچیدن احکام اعدام کنند.
باز آمدم چو عید نو تا قفل زندان بشکنم
وین چرخ مردمخوار را چنگال و دندان بشکنم
گشتم مقیم بزم او چون لطف دیدم عزم او
گشتم حقیر راه او تا ساق شیطان بشکنم
زآغازعهدی کرده ام این جان فدای شه کنم
بشکسته بادا پشت جان گرعهد و پیمان بشکنم”
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر