آب را به دستی بردند
و آتش را به دستی آوردند!
باد را دودستی دودستی
به خاک سیاه نشاندند!
می بینی چه سنگین شده سرفه های زمان؟
عقربه که می وزد
ثانیه که اوج می گیرد
خانه گور می شود و
چرخان!
یاد،
گیج می رود در جان!
لنگان لنگان
ارواح خسته ی بی خوابی
از شکاف سوزان چشم ها
سقف شکنجه را می پیمایند!
بیرون می ریزند
حروف واژگون نام های فراموش!
استخوان بر استخوان
یکی یکی که بالا رفت
یکی که شد به یکی نام
به رهسپاری حیات
به بدرقه می آید جانور خنج خورده از مرگ
خود را به شانه می رساند خاکستر مشتاق گیاه
و فواره می زند سرودی صمیمی
از بقایای حافظه ی نخل!
نام مشترک با صدای زخم
دهان خیابان را می شکافد
سرخ می کند گلوی نفرت را
و دست دوزخ بان
ذوب می شود در جوشش خون؛
می برد طاق طاقت را
متلاشی می کند اعصاب ساعت را
و پای پلید که می رمبد بر هذیان جنون!
نام مشترک
ستون ستون
بالا می رود از خواهش جانور و رویای گیاه
و در بلندترین نقطه ی جان
دیوارها را به دستان مهربان افق ها می سپارد.
و آتش را به دستی آوردند!
باد را دودستی دودستی
به خاک سیاه نشاندند!
می بینی چه سنگین شده سرفه های زمان؟
عقربه که می وزد
ثانیه که اوج می گیرد
خانه گور می شود و
چرخان!
یاد،
گیج می رود در جان!
لنگان لنگان
ارواح خسته ی بی خوابی
از شکاف سوزان چشم ها
سقف شکنجه را می پیمایند!
بیرون می ریزند
حروف واژگون نام های فراموش!
استخوان بر استخوان
یکی یکی که بالا رفت
یکی که شد به یکی نام
به رهسپاری حیات
به بدرقه می آید جانور خنج خورده از مرگ
خود را به شانه می رساند خاکستر مشتاق گیاه
و فواره می زند سرودی صمیمی
از بقایای حافظه ی نخل!
نام مشترک با صدای زخم
دهان خیابان را می شکافد
سرخ می کند گلوی نفرت را
و دست دوزخ بان
ذوب می شود در جوشش خون؛
می برد طاق طاقت را
متلاشی می کند اعصاب ساعت را
و پای پلید که می رمبد بر هذیان جنون!
نام مشترک
ستون ستون
بالا می رود از خواهش جانور و رویای گیاه
و در بلندترین نقطه ی جان
دیوارها را به دستان مهربان افق ها می سپارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر