اسفند ۱۷, ۱۳۹۶
ویدئوی محل
در مسیر جاده اهواز به ماهشهر، در حاشیه امامزاده سید امیر و در مجاورت مرکز آموزش شهید درویش ناجا، دو سازه سیمانی وجود دارد که تعدادی از جانباختگان کشتار ۶۷ در اهواز در آن دفن شدهاند.
پادگان شهید درویش ناجا در گذشته با نام پادگان ۲۸ روحالله از مجموعه پادگانهای کمیته انقلاب اسلامی ایران بوده است که بعدها با تلفیق کمیته انقلاب اسلامی، ژاندارمری و شهربانی و تبدیل آنها به یک سازمان واحد نیروی انتظامی در اختیار نیروی انتظامی ایران ”ناجا ” قرار گرفته شد. هماکنون مرکز آموزش شهید درویش ناجا به سربازان دیپلمه، زیر دیپلمه و بیسواد آموزش رزم مقدماتی میدهد. این پادگان، یکی از بزرگترین پادگانهای آموزشی کشور است.
بر اساس گزارش بعضی از خانوادهها و زندانیان سیاسی سابق، مجموعا بیش از بیست نفر در این محل به طور جمعی دفن شدهاند. آنها کسانی بودند که در زندان کارون اهواز زندانی بودند و بیشترشان اهل شهرهای دیگر بودهاند.
براساس نوشته عباس بختیاری، زندانی سیاسی سابق، سی تن از زندانیان قتلعامشده زندان کارون اهواز به طور جمعی و نیز پراکنده در این محل دفن شدهاند. او در نوشته خود آورده است که این زندانیان، در یک شب در تابستان ۶۷، به پایگاه درویشی متعلق به سپاه پاسداران، که هماکنون به مرکز آموزش شهید درویش ناجا بدل شده است، منتقل و در همانجا تیرباران شدند.
او توانسته اسامی پنج تن از آنان را به نامهای بهرام کارگرفر، شاپور توکلی، عظیم محمدزاده رضایی، سیاوش صالحیزاده و شاپور لایق شناسایی کند که همگی به جز بهرام کارگرفر، که بدون اینکه به سازمانی وابسته باشد گرایشهای مارکسیستی داشته، از هواداران سازمان مجاهدین خلق بودهاند.
یک زندانی جانبهدربرده از کشتار ۶۷ در اهواز نیز به “بیداران” گفته است:
«تا جایی که خبر دارم رسما در مورد محل دفن چیزی به خانوادهها نگفتند. ولی آنها میدانند که فرزندانشان را کجا دفن کردهاند. در بیابانها. چند سال بعد از آزادی روزی رفته بودم اهواز که جنس برای فروش بیاورم. در ماهشهر دستفروشی میکردم. در اتوبوس مادر عظیم محمدرضایی هم نشسته بود. دیدم که نرسیده به اهواز در جایی که بیابانی بیش نبود، میخواهد پیاده شود. بشکه آبی به دستش بود. گفت میروم قبر عظیم را بشویم. پرسیدم: مگر قبر پسرت اینجاست؟ گفت: گفتهاند اینجاست. فکر کنم همه را دستهجمعی خاک کردهاند.»
مهری القاسپور، که به اتهام هواداری از سازمان چریکهای فدایی خلق (اقلیت) تا سال ۱۳۶۸ در زندان بوده و از جانبهدربردگان کشتار ۶۷ در زندان اهواز است، بر این باور است که در این محوطه یک زن جوان به نام فاطمه حاجیان هم در کنار گورهای جمعی و به صورت فردی به خاک سپرده شده است. مهری القاسپور درباره او میگوید:
«سال ۶۶ که «فاطمه حاجیان» را دیدم بیست و خردهای سالش بود. کسی بود که بیچاره با زحمتی که خودش میکشید و با کار خیاطی که میکرد خانوادهاش را نگهداری میکرد. خانوادهاش جنگزده بودند و به شیراز رفته بودند. یادم است فقط یک بار ملاقاتی داشت و مادرش آمده بود. خودش خیلی ناراحت بود. چون از خانواده خیلی زحمتکش و کمدرآمدی بودند و ناراحت بود از اینکه مادرش باید خرج کند و برای ملاقات از شیراز به اهواز بیاید.»
فاطمه حاجیان
با اینکه اتهام فاطمه حاجیان هواداری از سازمان مجاهدین خلق بود او را، به اشتباه یا به عمد، قبل از اعدام دستهجمعی زندانیان مجاهد زندان فجر اهواز، به همراه همه زندانیان چپ به دستگرد اصفهان منتقل کرده بودند.
القاسپور در اینباره میگوید:
«برای ما عجیب بود که چرا بچههای مجاهد را نگه داشتند ولی اینها را با ما به اصفهان آوردند. وقتی که برگشتیم «فاطمه حاجیان» را بلافاصله از ما جدا کردند و او را به دادگاه بردند. آنجا به او گفتند حکمت اعدام است. «فاطمه حاجیان» وقتی که برمیگشت نمیدانم به چه شکلی از دست همین زندانبانها، که دیپلم وظیفه و اینها بودند، فرار میکند. اما هرجا رفت، جا پیدا نکرد. چون فضای بیرون خیلی وحشتناک بود. آنهایی که بیرون از زندان بودند این را میدانستند. خلاصه «فاطمه حاجیان» گویا بعد از یکی دو روز دستگیر میشود و بلافاصله اعدامش میکنند.»
عباس بختیاری همچنین از قول برخی از خانوادهها نقل میکند که همزمان با دفن فرزندان آنها در این محل، آنها با پیکر زندانیان دختری نیز مواجه شده بودند که به صورت خیلی سطی رویشان خاک پاشیده بودند:
«در محل دفن زندانیان در کنار پادگان، پیش از این دختری را که زندانی سیاسی بوده و اعدام شده، دفن کرده بودند. قبر او در فاصله چندمتری محل دفن بهرام کارگرفر و پنج نفر دیگری بود که با هم خاک کرده بودند. گور او و سایرین که به صورت تک تک دفن شده بودند هنوز سیمانکاری نکرده و میلگرد نزده بودند. چهار تا از انگشتان دست راستش از خاک بیرون زده بود. ده تا پانزده سانتیمتر از موهایش کنده شده بود. معلوم بود که گور آنها عمق ندارد. ما و یک خانواده دیگر در فاصله دو نوبت خاک روی آن ریختیم. خانوادهاش پس از ماهها تازه خبردار شدند و میگفتند نمیدانستیم اعدامش کردهاند. از شیراز منتقل شده بود به این زندان و هوادار سازمان چریکهای فدایی خلق اقلیت بود. اسم خیلیها را نمیدانیم، البته کسانی هستند که میدانند. به غیر از این دختر، چند تن از هواداران سازمان چریکها هم جزو قتل عامی هستند که در پارک شیراز سالها قبل از آن در مخالفت با جنگ اعلامیه پخش کرده بودند و دستگیر شده بودند که بدبختانه تیربارانشان کردند.»
این خانوادهها به عباس بختیاری گفتهاند که به خانواده آنها که از راه دور میآمدند و همین طور خانواده ما در ابتدا بیشتر از پنج دقیقه حق نشستن روی مزار عزیزانمان را نمیدادند.
گزارش برخی دیگر از خانوادهها که به دلایل امنیتی مشخصاتشان نزد عدالت برای ایران محفوظ میماند مبنی بر این است که در دهههای اول بعد از کشتار خانوادههایی که برای سرزدن به مزار فرزندانشان به آن منطقه میرفتند، در صورت تجمع، با آزار و اذیت ماموران مواجه میشدند.
*در تهیه این مطلب از اطلاعات مهری القاسپور، عباس بختیاری، فاطمه مرادی شلال، جواد قلاوند و یکی از اعضای خانواده یکی از جانباختگان که به دلایل امنیتی هویت او نزد ما محفوظ است استفاده شده است. ویدئوی کوتاه را نیز یکی از فعالان حوزه دادخواهی تهیه کرده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر