در جریان جنایت هولناک و «فاجعه ملی» کشتار تابستان ۶۷ ، عمامه به سرها و کلت به کمرها و طناب بدستان سنگ دل و تبهکار در شهر زیبا و خاطره انگیز اصفهان، به فرمان و فتوای دیو جماران، به راستی جنگلی را بیابان کردند.
در گزارش تحقیقی حاضر که در واقع محصول چند سال تلاش و کاووش و پیگیری میباشد، من بعنوان «زندانی سیاسی سابق زندان اصفهان» سعی دارم با توجه به مجموعه دانسته های پراکنده موجود و گواهی چند شهود زنده و البته با استناد به برخی اسرار تا کنون نامکتوب، برای اولین بار روایت مستند و نسبتآ جامعی از آن «قتل عام بدون اعلام» را تقدیم «جنبش دادخواهی» و خانواده های داغدار و بخصوص نسل جوان و پیشگام میهنمان ایران کنم. باشد تا در سالگرد آن مرداد تبدار، با این دادخواهی در محضر همه یاران و همبندان جاودانه ام در زندان اصفهان، ادای دین و انجام وظیفه کرده باشم.
فضای سیاسی اجتماعی اصفهان در اولین دهه حاکمیت جنایت
هنوز گرد و غبار طوفان ۵۷ فرو ننشسته بود و نسل ما که بخاطر حضور گسترده در تمامی صحنه های اعتراضات خیابانی و شبهای حکومت نظامی، بعنوان نیروی محوری آن جنبش عظیم اجتماعی، «نسل انقلاب» لقب گرفته بود، بناگاه و به تلخی شاهد وقایع و رویدادهایی میشدیم که پیش از وقوع حتی تصورش نیز برایمان دشوار و ناگوار بود.
اصفهان، شهر خاطره انگیزی که برای قرنها، قلبش در «میدان نقش جهان» می تپید و «زاینده رود» سرخرگ حیاتی اش بود، حالا همان میدان پر نقش و نگار، سراپا سیاهپوش و محل برگزاری نمازهای نفرت آفرین جمعه شده بود و دستجات چماقدار و باندهای سیاه حزب الله از همان جا برای سرکوب، سازماندهی و راه اندازی میشدند. چماقدارانی که محصول کارشان چیزی نبود جز جشن کتابسوزان و ضرب و شتم پیک ها و پرستوهای خونین بال آزادی به جرم پخش علنی اعلامیه و یا توزیع نشریات سیاسی گروههای سیاسی دگراندیش… و البته آخر کارشان هم مثل همیشه داستانِ دشنه بود و چماق و گلوله ژ- ث و بدنهای شرحه شرحه و غرق در خون در کف خیابان چهارباغ و میدان انقلاب… خلاصه در هر مدرسه و دانشگاه و هر کوی و برزنی در «نصف جهان»، آسمان همین رنگ بود!
در این میان و در بحبوحه کشاکش سراسری انقلاب و ارتجاع و سرکوب روزافزون «آزادی» و آزادیخواهان و در پی تحریکات ماجراجویانه و ارتجاعی خمینی نابکار، بناگاه جنگ خانمان سوز با عراق نیز درگرفت و فوج فوج هموطنان بی پناه و جنگزده خوزستانی به «شهر شهید پرور اصفهان» پناه میاوردند… و سرانجام بدنبال کودتای حزب چماق بدستان و شروع خونین ترین و سیاه ترین سرکوب سراسری در فردای سی خرداد شصت، اصفهان نیز به تمام و کمال، به خون نشست و در سوگ فرو رفت.
از آن پس کناره های سبز و خرم و خاطره انگیز زاینده رود و محدوده پل خواجو و سی و سه پل… که روزگاری نه چندان دور میعادگاه بسیاری عشق ها و دوستی های ماندگار و تفریح گاه خانواده ها بود، برای همه و بخصوص برای جوانان و فعالین سیاسی، تبدیل به ناامن ترین جای شهر شد، چرا که ساختمان مرکزی سپاه پاسداران اصفهان که در چند قدمی «سی و سه پل» و مشرف به آن رود زاینده زندگی قرار داشت، تبدیل به قلعه قاتلان و دژ دژخیمان و مرکز مرگ و نیستی آزادیخواهان گردیده بود.
البته در چنین فضای بشدت نظامی، تمام سطح شهر جولانگاه پاسداران و بسیجی هایی شده بود که از حاشیه شهر اصفهان و روستاهای اطراف، بعنوان سوخت تنور جنگ با عراق و اعزام به جبهه، گردآوری میشدند… حتی بخشی از آن نیروها برای باصطلاح «تامین امنیت و سرکوب ضد انقلاب»، به دیگر شهرها و مناطق مرزی میهن مان در استانهای شورشی همچون آذربایجان غربی و کردستان و خوزستان و سیستان بلوچستان صادر میشدند!
واقعیت تلخ این بود که در زمینه سرکوب و زندان و شکنجه، ملاهای حاکم و پاسداران تحت امرشان در استان اصفهان نه تنها نفر و نیرو کم نمیاوردند بلکه آدمکش و بازجو و پاسدار به دیگر مناطق ایران نیز گسیل میداشتند. مبارزین و زندانیان سیاسی در دیگر مراکز سرکوب کشور، چه بسا خاطرات ناخوشایندی از این تبهکاران اعزامی با لهجه کوچه باغی اصفهانی داشته باشند.
اصفهان، شهر خاطره انگیزی که برای قرنها، قلبش در «میدان نقش جهان» می تپید و «زاینده رود» سرخرگ حیاتی اش بود، حالا همان میدان پر نقش و نگار، سراپا سیاهپوش و محل برگزاری نمازهای نفرت آفرین جمعه شده بود و دستجات چماقدار و باندهای سیاه حزب الله از همان جا برای سرکوب، سازماندهی و راه اندازی میشدند. چماقدارانی که محصول کارشان چیزی نبود جز جشن کتابسوزان و ضرب و شتم پیک ها و پرستوهای خونین بال آزادی به جرم پخش علنی اعلامیه و یا توزیع نشریات سیاسی گروههای سیاسی دگراندیش… و البته آخر کارشان هم مثل همیشه داستانِ دشنه بود و چماق و گلوله ژ- ث و بدنهای شرحه شرحه و غرق در خون در کف خیابان چهارباغ و میدان انقلاب… خلاصه در هر مدرسه و دانشگاه و هر کوی و برزنی در «نصف جهان»، آسمان همین رنگ بود!
در این میان و در بحبوحه کشاکش سراسری انقلاب و ارتجاع و سرکوب روزافزون «آزادی» و آزادیخواهان و در پی تحریکات ماجراجویانه و ارتجاعی خمینی نابکار، بناگاه جنگ خانمان سوز با عراق نیز درگرفت و فوج فوج هموطنان بی پناه و جنگزده خوزستانی به «شهر شهید پرور اصفهان» پناه میاوردند… و سرانجام بدنبال کودتای حزب چماق بدستان و شروع خونین ترین و سیاه ترین سرکوب سراسری در فردای سی خرداد شصت، اصفهان نیز به تمام و کمال، به خون نشست و در سوگ فرو رفت.
از آن پس کناره های سبز و خرم و خاطره انگیز زاینده رود و محدوده پل خواجو و سی و سه پل… که روزگاری نه چندان دور میعادگاه بسیاری عشق ها و دوستی های ماندگار و تفریح گاه خانواده ها بود، برای همه و بخصوص برای جوانان و فعالین سیاسی، تبدیل به ناامن ترین جای شهر شد، چرا که ساختمان مرکزی سپاه پاسداران اصفهان که در چند قدمی «سی و سه پل» و مشرف به آن رود زاینده زندگی قرار داشت، تبدیل به قلعه قاتلان و دژ دژخیمان و مرکز مرگ و نیستی آزادیخواهان گردیده بود.
البته در چنین فضای بشدت نظامی، تمام سطح شهر جولانگاه پاسداران و بسیجی هایی شده بود که از حاشیه شهر اصفهان و روستاهای اطراف، بعنوان سوخت تنور جنگ با عراق و اعزام به جبهه، گردآوری میشدند… حتی بخشی از آن نیروها برای باصطلاح «تامین امنیت و سرکوب ضد انقلاب»، به دیگر شهرها و مناطق مرزی میهن مان در استانهای شورشی همچون آذربایجان غربی و کردستان و خوزستان و سیستان بلوچستان صادر میشدند!
واقعیت تلخ این بود که در زمینه سرکوب و زندان و شکنجه، ملاهای حاکم و پاسداران تحت امرشان در استان اصفهان نه تنها نفر و نیرو کم نمیاوردند بلکه آدمکش و بازجو و پاسدار به دیگر مناطق ایران نیز گسیل میداشتند. مبارزین و زندانیان سیاسی در دیگر مراکز سرکوب کشور، چه بسا خاطرات ناخوشایندی از این تبهکاران اعزامی با لهجه کوچه باغی اصفهانی داشته باشند.
سال شصت، سالی که به خون نشست
به هرحال در چنین جوّی از همان ابتدای دهه سیاه شصت، تمامی زندانها و بازداشتگاههای موجود و یا تازه تاسیس! در اصفهان، همچون زندان مرکزی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، بازداشتگاه سیدعلی خان، زندان کمیته صحرایی یا «هتل اموات» و زندان بزرگ دستگرد اصفهان و … مملو از زندانیان سیاسی شد که در اصفهان بزرگ و همینطور دیگر شهرهای مجاور همچون نجف آباد، شهرکرد، سامان، همایون شهر، زرین شهر، شهرضا، گلپایگان، خوانسار، داران، نائین، فلاورجان، قهدریجان، لنجان، باغ بهادران، شاهین شهر، فولادشهر، مبارکه، بروجن، سمیرم، درچه، میمه…دستگیر و متناوبآ به زندانهای مذکور در مرکز استان منتقل شده بودند.
لازم به تاکید است که طی سالهای ابتدایی دهه شصت و تا قبل از تابستان ۶۷، بسیاری از زندانیان سیاسی اصفهان، بخصوص طی دوران بازجویی در زندان امنیتی ستاد مرکزی سپاه پاسداران واقع در خیابان کمال اسماعیل (نزدیک سی و سه پل) و یا زندان سیدعلی خان و همینطور زندان مخوف کمیته صحرایی معروف به «هتل اموات» و یا زندان بزرگ دستگرد در مسیر اتوبان ذوب آهن، تحت فشار مستمر و گاه زیر شکنجه های طاقت فرسای جسمی و روانی قرار داشتند و البته صدها تن از آنان نهایتآ به حکم حاکمان شرع خمینی، در قتلگاه «باغ ابریشم» و زیرزمین «هتل اموات» تیرباران شده و یا در زیر شکنجه «تمام کُش» شده بودند.
اما در تابستان سیاه و سوزان ۶۷ در اصفهان همانند تمامی زندان های سیاسی ایران، فراتر از خود اسیران و انسانهای دربند، این «انسانیت» بود که با بیرحمی به مسلخ بربریت برده شد… تابستانی که همه جا داستان تبر بود و تنه طُرد درختان، حکایت داس مرگ بود و یاس های زندگی، قِصه پر غُصه شقاوت بود و شقایق های شرزه عاشق!
لازم به تاکید است که طی سالهای ابتدایی دهه شصت و تا قبل از تابستان ۶۷، بسیاری از زندانیان سیاسی اصفهان، بخصوص طی دوران بازجویی در زندان امنیتی ستاد مرکزی سپاه پاسداران واقع در خیابان کمال اسماعیل (نزدیک سی و سه پل) و یا زندان سیدعلی خان و همینطور زندان مخوف کمیته صحرایی معروف به «هتل اموات» و یا زندان بزرگ دستگرد در مسیر اتوبان ذوب آهن، تحت فشار مستمر و گاه زیر شکنجه های طاقت فرسای جسمی و روانی قرار داشتند و البته صدها تن از آنان نهایتآ به حکم حاکمان شرع خمینی، در قتلگاه «باغ ابریشم» و زیرزمین «هتل اموات» تیرباران شده و یا در زیر شکنجه «تمام کُش» شده بودند.
اما در تابستان سیاه و سوزان ۶۷ در اصفهان همانند تمامی زندان های سیاسی ایران، فراتر از خود اسیران و انسانهای دربند، این «انسانیت» بود که با بیرحمی به مسلخ بربریت برده شد… تابستانی که همه جا داستان تبر بود و تنه طُرد درختان، حکایت داس مرگ بود و یاس های زندگی، قِصه پر غُصه شقاوت بود و شقایق های شرزه عاشق!
وضعیت زندان و زندانیان اصفهان در آستانه تابستان ۶۷
در مورد شرایط محیطی و تعداد و ترکیب بندهای زندان اصلی اصفهان یعنی «زندان دستگرد»، این توضیح لازم است که از همان سال شصت به بعد، انبوه زندانیان سیاسی موجود در این زندان، بعنوان محکومین دادگاه انقلاب در پنج بند مجزا موسوم به بندهای «انقلاب» تحت نظر پاسداران زندان محبوس بودند. البته در تابستان و پائیز سال شصت بخاطر کمبود جا، بطور موقت و برای چند ماه تعداد زیادی از زندانیان سیاسی در بند «قرنطینه» همراه با زندانیان عادی بسر میبردند…. ولی بقیه بندهای زندان قدیمی دستگرد که در زمان شاه ساخته شده بود متعلق به زندانیان عادی و زیر نظر شهربانی اداره میشدند.
بدین ترتیب بندهای ۱ و ۲ و ۳ انقلاب متعلق به پسران و مردان محکوم سیاسی بود. یک بند نیز بنام «بند نسوان» دربرگیرنده زنان و دختران زندانی سیاسی بود و بند ۴ یا «خیاط خانه» محل بیگاری کشیدن از زندانیان بود که بند «کار» نامیده میشد.
در ادامه و بعد از پشت سر گذاشتن چندین مرحله تغییر و جابجایی داخل زندان، و تجربه شیوه های گوناگون سرکوب طی چهار سال، حدودآ بهمن ماه سال ۶۴ بود که سپاه و مسئولین اطلاعاتی و امنیتی، دست به یک جابجایی اساسی دیگر و تفکیک زندانیان سیاسی زدند و این بار حدود هفتاد تن از زندانیان سیاسی مقاوم را که حساسیت بیشتری رویشان داشتند، از بندهای انقلاب (مردان) دست چین و جدا نمودند و آنها را به یک ساختمان مجزا که قبلآ برای ملاقاتهای «خصوصی» برخی زندانیان متاهل مورد استفاده قرار میگرفت و در همان محوطه بزرگ زندان قرار داشت، منتفل کردند. بندی با اتاقهای دربسته و محدودیتهای خیلی بیشتر که از آن پس آنجا را بند ۵ و یا بند «مغضوبین» نامیدند.
اواخر سال ۶۵ بندهای جدیدی که زیر نظر و کنترل کامل سپاه و دادستانی انقلاب اسلامی ساخته میشد و در جنب بندهای قدیمی زندان دستگرد قرار داشت، بعد از حدود سه سال ساخت و ساز، آماده بهره برداری شد. ساختمانی بتونی و دو طبقه با بندهایی که به لحاظ ساختاری و طراحی داخلی و موقعیت بیرونی شان در ارتباط با بندهای مجاور، خیلی محدودتر و دربرگیرنده اشکال خشن تر و خفقان آورتری از فضای سلول و بند بود و قابلیت کنترل کامل زندانیان و مسدود سازی همه تماسها با محیط اطراف را داشتند. بخصوص دهها سلول انفرادی مخوف و کاملآ ایزوله ای که در زیرزمین آن ساختمان تازه تاسیس قرار داشت.
بهرحال حوالی نوروز سال ۶۶ تمامی زندانیان سیاسی موجود در بندهای قدیمی زندان دستگرد اصفهان را به این بندهای جدید منتقل کردند و بدین ترتیب مکان و محل حبس بچه های دربند «سیاسی» زندان دستگرد، کاملآ از ساختمان قبلی که ظاهرآ تحت مدیریت شهربانی بود جدا و مجزا شد. بگذریم که قبل از این ساخت و سازها و نقل و انتقالات هم، در تمامی نقاط زندان حتی داخل «بهداری» نیز که تحت مسئولیت شهربانی بود، زندانیان سیاسی حق تماس یا ارتباط با زندانیان عادی و حتی ماموران شهربانی را نداشتند و البته در تمام سطوح مدیریت و مسئولیتهای اجرایی و انتظامی نیز همه ماموران شهربانی با هر رده ای، موظف به اطاعت از پاسداران بیسواد و فاقد درجه زندان بودند.
بدین ترتیب بندهای ۱ و ۲ و ۳ انقلاب متعلق به پسران و مردان محکوم سیاسی بود. یک بند نیز بنام «بند نسوان» دربرگیرنده زنان و دختران زندانی سیاسی بود و بند ۴ یا «خیاط خانه» محل بیگاری کشیدن از زندانیان بود که بند «کار» نامیده میشد.
در ادامه و بعد از پشت سر گذاشتن چندین مرحله تغییر و جابجایی داخل زندان، و تجربه شیوه های گوناگون سرکوب طی چهار سال، حدودآ بهمن ماه سال ۶۴ بود که سپاه و مسئولین اطلاعاتی و امنیتی، دست به یک جابجایی اساسی دیگر و تفکیک زندانیان سیاسی زدند و این بار حدود هفتاد تن از زندانیان سیاسی مقاوم را که حساسیت بیشتری رویشان داشتند، از بندهای انقلاب (مردان) دست چین و جدا نمودند و آنها را به یک ساختمان مجزا که قبلآ برای ملاقاتهای «خصوصی» برخی زندانیان متاهل مورد استفاده قرار میگرفت و در همان محوطه بزرگ زندان قرار داشت، منتفل کردند. بندی با اتاقهای دربسته و محدودیتهای خیلی بیشتر که از آن پس آنجا را بند ۵ و یا بند «مغضوبین» نامیدند.
اواخر سال ۶۵ بندهای جدیدی که زیر نظر و کنترل کامل سپاه و دادستانی انقلاب اسلامی ساخته میشد و در جنب بندهای قدیمی زندان دستگرد قرار داشت، بعد از حدود سه سال ساخت و ساز، آماده بهره برداری شد. ساختمانی بتونی و دو طبقه با بندهایی که به لحاظ ساختاری و طراحی داخلی و موقعیت بیرونی شان در ارتباط با بندهای مجاور، خیلی محدودتر و دربرگیرنده اشکال خشن تر و خفقان آورتری از فضای سلول و بند بود و قابلیت کنترل کامل زندانیان و مسدود سازی همه تماسها با محیط اطراف را داشتند. بخصوص دهها سلول انفرادی مخوف و کاملآ ایزوله ای که در زیرزمین آن ساختمان تازه تاسیس قرار داشت.
بهرحال حوالی نوروز سال ۶۶ تمامی زندانیان سیاسی موجود در بندهای قدیمی زندان دستگرد اصفهان را به این بندهای جدید منتقل کردند و بدین ترتیب مکان و محل حبس بچه های دربند «سیاسی» زندان دستگرد، کاملآ از ساختمان قبلی که ظاهرآ تحت مدیریت شهربانی بود جدا و مجزا شد. بگذریم که قبل از این ساخت و سازها و نقل و انتقالات هم، در تمامی نقاط زندان حتی داخل «بهداری» نیز که تحت مسئولیت شهربانی بود، زندانیان سیاسی حق تماس یا ارتباط با زندانیان عادی و حتی ماموران شهربانی را نداشتند و البته در تمام سطوح مدیریت و مسئولیتهای اجرایی و انتظامی نیز همه ماموران شهربانی با هر رده ای، موظف به اطاعت از پاسداران بیسواد و فاقد درجه زندان بودند.
بنابراین در مقطع تابستان ۶۷ زندانیان سیاسی موجود در زندان دستگرد اصفهان، مجموعآ در بندهای نوساز ۱ و ۲ و ۳ مردان و همینطور یک بند زنان بسر میبردند و البته زندانیان مقاومتری که به عنوان «منافق» و یا «سرموضعی» تفکیک شده بودند، کماکان در یک بند تنبیهی دیگر در همان مجموعه، بنام بند ۵ یا بند مغضوبین محبوس بودند.
فتوای «قتل عام» و شروع کشتار
بنابر روشنگریهای مستند و همینطور صحبتهای دو تن از دوستان همبندم، همزمان با رسیدن فرمان و فتوای خمینی برای «نسل کشی»، درهمان روزهای ابتدایی مرداد ماه، بناگاه فضای کلی زندان و برخورد پاسداران با زندانیان بشدت تغییر میکند و وحشیانه تر میشود .. ابتدا تمامی بچه های مجاهد بند ۵ و بعد به تناوب تمامی زندانیان مجاهد بندهای دیگر زندان دستگرد را، بفاصله کوتاهی و طی چند نوبت به انفرادیهای مخوف زیرزمین زندان، معروف به «سلولهای مرگ» منتقل میکنند و سپس تک به تک آنان را به نوبت، برای قرار گرفتن در مقابل «کمیسیون مرگ» به طبقه دوم همان ساختمان میبردند…
البته این جنایت هولناک مثل بقیه زندانهای کشور، با قطع کامل ارتباطات داخل و خارج زندان، از طریق لغو ملاقاتها و بهداری و سهمیه روزنامه و قطع رادیو و بردن تلویزیون زندان … آغاز شد و در سانسور مطلق خبری انجام گرفت.
همین جا لازم است تاکید کنم علیرغم اینکه شدت کشتار و سرکوب در زندانهای اصفهان در سالهای اولیه دهه سیاه شصت، بخاطر حضور جریان متمایل به آیت الله منتظری، در حد و اندازه زندانهای تهران و دیگر کلان شهرهای ایران همچون شیراز و اهواز و تبریز … نبود ولی متاسفانه، برخلاف تصور برخی افراد یا رسانه ها، درجه سبعیت جلادان اسلامی در اصفهان در جریان «قتل عام» تابستان شصت و هفت، دست کمی از دیگر نقاط کشور نداشت.
بر اساس اسناد و شواهد غیرقابل انکار، در این «نسل کشی» بیسابقه، تمامی زندانیان مجاهد موجود در هر پنج بند زندان اصفهان در آن مقطع (بجز چهار یا پنج نفر خاص) همگی کشتار شدند.
شایان یاداوری است که تا پیش از آن تابستان سیاه، همواره و بطور معمول در هر برهه و برشی از زمان، دهها زندانی تازه دستگیر شده و در زیر بازجویی که در رابطه با هسته های مقاومت مجاهدین و یا سرپلهای خارج از کشور ارتش آزادیبخش ملی بودند، در سلولهای بازداشتگاه امنیتی ستاد مرکزی سپاه پاسداران در نزدیکی سی و سه پل، و همینطور در سلولهای «هتل اموات» بسر میبردند که در مقطع «قتل عام» این دسته از زندانیان تازه دستگیر شده و هنوز به دادگاه نرفته نیز، بخاطر اتهام «منافقین» بطور ضربتی در مقابل «کمیسیون مرگ» قرار گرفتند و تمامی آنان به قتل رسیدند.
همچنین در جریان این جنایت بزرگ در اصفهان، علاوه بر زندانیان دربند و افراد تازه دستگیرشده یا زیر حکم، ماموران امنیتی وزارت اطلاعات به سراغ زندانیان سیاسی از بندرسته در اصفهان و حومه میروند و تعدادی از آنان را که مدتها بود آزاد شده بودند بدون هیچ خلاف یا جرم خاصی صرفآ بخاطر داشتن سابقه مقاومت در زندان، دوباره احضار و دستگیر میکنند و همراه با دیگر یاران مجاهدشان با شقاوت و قساوتی باورنکردنی کشتار میکنند…
افزون بر این، زندانیان سیاسی محبوس در چند شهر دیگر نزدیک اصفهان مانند شهرکرد و کاشان … نیز که الزامآ در حیطه قضایی اصفهان نبودند، در این «پاکسازی سراسری» به چنگ تبهکاران «کمیسیون مرگ» اصفهان میافتند و همگی روانه مسلخ میشوند… اسامی و مشخصات زندانیان مرتبط با تمام موارد فوق در ادامه این گزارش تحقیقی خواهد آمد.
البته این جنایت هولناک مثل بقیه زندانهای کشور، با قطع کامل ارتباطات داخل و خارج زندان، از طریق لغو ملاقاتها و بهداری و سهمیه روزنامه و قطع رادیو و بردن تلویزیون زندان … آغاز شد و در سانسور مطلق خبری انجام گرفت.
همین جا لازم است تاکید کنم علیرغم اینکه شدت کشتار و سرکوب در زندانهای اصفهان در سالهای اولیه دهه سیاه شصت، بخاطر حضور جریان متمایل به آیت الله منتظری، در حد و اندازه زندانهای تهران و دیگر کلان شهرهای ایران همچون شیراز و اهواز و تبریز … نبود ولی متاسفانه، برخلاف تصور برخی افراد یا رسانه ها، درجه سبعیت جلادان اسلامی در اصفهان در جریان «قتل عام» تابستان شصت و هفت، دست کمی از دیگر نقاط کشور نداشت.
بر اساس اسناد و شواهد غیرقابل انکار، در این «نسل کشی» بیسابقه، تمامی زندانیان مجاهد موجود در هر پنج بند زندان اصفهان در آن مقطع (بجز چهار یا پنج نفر خاص) همگی کشتار شدند.
شایان یاداوری است که تا پیش از آن تابستان سیاه، همواره و بطور معمول در هر برهه و برشی از زمان، دهها زندانی تازه دستگیر شده و در زیر بازجویی که در رابطه با هسته های مقاومت مجاهدین و یا سرپلهای خارج از کشور ارتش آزادیبخش ملی بودند، در سلولهای بازداشتگاه امنیتی ستاد مرکزی سپاه پاسداران در نزدیکی سی و سه پل، و همینطور در سلولهای «هتل اموات» بسر میبردند که در مقطع «قتل عام» این دسته از زندانیان تازه دستگیر شده و هنوز به دادگاه نرفته نیز، بخاطر اتهام «منافقین» بطور ضربتی در مقابل «کمیسیون مرگ» قرار گرفتند و تمامی آنان به قتل رسیدند.
همچنین در جریان این جنایت بزرگ در اصفهان، علاوه بر زندانیان دربند و افراد تازه دستگیرشده یا زیر حکم، ماموران امنیتی وزارت اطلاعات به سراغ زندانیان سیاسی از بندرسته در اصفهان و حومه میروند و تعدادی از آنان را که مدتها بود آزاد شده بودند بدون هیچ خلاف یا جرم خاصی صرفآ بخاطر داشتن سابقه مقاومت در زندان، دوباره احضار و دستگیر میکنند و همراه با دیگر یاران مجاهدشان با شقاوت و قساوتی باورنکردنی کشتار میکنند…
افزون بر این، زندانیان سیاسی محبوس در چند شهر دیگر نزدیک اصفهان مانند شهرکرد و کاشان … نیز که الزامآ در حیطه قضایی اصفهان نبودند، در این «پاکسازی سراسری» به چنگ تبهکاران «کمیسیون مرگ» اصفهان میافتند و همگی روانه مسلخ میشوند… اسامی و مشخصات زندانیان مرتبط با تمام موارد فوق در ادامه این گزارش تحقیقی خواهد آمد.
بیدادگاه مرگ و چگونگی کشتار
یکی از دوستان همبندم که در مقطع قتل عام، بدون هیچ جرمی دوباره بازداشت شده و ماهها در همان سلولهای انفرادی زندان دستگرد بوده و بصورت غریبی جان بدر برده است، بطور جسته گریخته حامل خاطراتی است که تا حدودی فضای وحشت و ترور حاکم بر سلولهای محکومین به مرگ در زیرزمین زندان و نحوه برخورد کمیسیون مرگ را تصویر میکند. برخوردهای وحشیانه پاسداران پلید و ماموران گشتاپوی خمینی با فرزندان شریف مردم ایران، آنهم دست بسته و اسیر، حتی ساعاتی قبل از مرگ، براستی انسان را از اینهمه رذالت و دنائت مبهوت میکند….
طبق گفته این دوست جان بدربرده، در بیدادگاه مرگ سوالات مطرح شده از طرف اعضای «هیئت مرگ» خیلی تیز و کوتاه بوده و با تفتیش عقیده بیشرمانه و برخوردی کین توزانه، نظر زندانیان مجاهد را در مورد هویت سیاسی شان و بطور مشخص نظرشان در مورد سازمان مجاهدین خلق و مسعود رجوی جویا میشدند و خواستار ابراز انزجار علنی آنان در جمع میشدند. طبعآ تکلیف خیلی از آن زندانیان و پاسخ قاطع و صریحشان در همان اولین سوالات معلوم بود و کارشان بسرعت تمام میشد…
ولی در مواردی که گاه زندانی دست بسته برای دفاع از حق حیاتش یا تعهدی که نسبت به زندگی خانواده اش احساس میکرد، تا حدودی منعطف تر برخورد میکرد، جلادان بی وجدان برای در بن بست قراردادن کامل زندانی و خرد کردن شخصیت او و هموار کردن مسیر اعدامش، از او سوال میکردند: آیا حاضری در اعدام یکی از این منافقین زندانی شرکت کنی!؟
البته بنا بر شهود و شواهد محرز و بخصوص خیل بچه هایی که رفتند و هرگز بازنگشتند، هیچکدام از زندانیان «سلولهای مرگ» حاضر به همکاری یا کرنش در مقابل جلادان «کمیسیون مرگ» نشدند و سرفرازانه «نه» گفتند و جان به جان آفرین تسلیم کردند و تسلیم دشمن و دژخیم نشدند. بخش اعظم این زندانیان بسرعت و در حوالی همان نیمه مرداد ماه، بیرحمانه «قتل عام» میشوند و معدود افراد باقیمانده و زندانیان شهرستانهای اطراف نیز در مراحل بعد به دادگاه مرگ و سپس به قتلگاه برده میشوند…
در مورد چگونگی کشتار زندانیان اصفهان در آن تابستان سیاه، بنا بر شواهد اندک تاکنونی، دو روایت متفاوت وجود دارد. در روایت نخست یکی از کارمندان سابق شهربانی زندان دستگرد اصفهان نقل کرده است که در یکی از شبهای نیمه مردادماه ۶۷ درحالیکه با دستور از بالا، تمامی ماموران شهربانی زندان بطور موقت مرخص شده بودند و پاسداران و ماموران اطلاعات و دادستانی کنترل کامل زندان را در اختیار داشتند، در همان نیمه شب دهها زندانی سیاسی با دست بند و چشم بند و سرهای پوشیده در کیسه یا گونی، با اسکورت پاسداران مسلح در محوطه باز داخل زندان در یک صف طولانی از سلولهای مرگ به پشت دیوار ساختمانی دور از ساختمان اصلی زندان که بندها در آن قرار دارد، برده میشوند و سپس همگی با رگبار بی امان پاسداران پلید به خاک و خون کشیده میشوند…
روایت دوم منتسب به یکی از افراد امنیتی سابق رژیم در اصفهان است که در جریان قتل عام ۶۷ بطور اتفاقی شبی در زندان شاهد برگزاری «دادگاه مرگ» برای تعدادی از زندانیان زن و مرد بوده و اینکه طنابهای دار در مجاورت همان محل برپا بوده و محکومین مرگ به دار کشیده میشدند….
واقعآ نمیدانم، شاید در هر کدام از این دو روایت، نیمی از حقیقت نهفته باشد. بدین معنی که با فرارسیدن فتوای شیطان جماران، و با توجه به خوی خونخواری سفیران مرگ خمینی و عطش «اجرای سریع حکم خدا»، جانیان در همان اولین مراحل پس از تشکیل دادگاه ویژه، بخش عمده آن زندانیان محکوم را همچون برخی دیگر از شهرهای کشور با شتاب و بطور دسته جمعی، با رگبار مسلسل قتل عام کردند و سپس در مراحل بعد زندانیان باقیمانده در سلولهای مرگ را نیز سرفرصت و با خونسردی خاص قاتلین حرفه ایی، دانه به دانه و بی سروصدا با طناب زمخت «دار» خفه کردند…
گذشته از این، براستی چه فرقی میکند که آن عزیزان چگونه رفتند؟ آنها یا همچون کبوتران طوقی بر ساقه تابیده کنف عاشقانه رقصیدند و یا گل سرخ خورشید بر سینه پر مهرشان نشاندند… حقیقت تابناک اما این است که آن انسانهای برنا و دانا، هرگز تسلیم نشدند و فاتحانه از دروازه مرگ عبور کردند!
طبق گفته این دوست جان بدربرده، در بیدادگاه مرگ سوالات مطرح شده از طرف اعضای «هیئت مرگ» خیلی تیز و کوتاه بوده و با تفتیش عقیده بیشرمانه و برخوردی کین توزانه، نظر زندانیان مجاهد را در مورد هویت سیاسی شان و بطور مشخص نظرشان در مورد سازمان مجاهدین خلق و مسعود رجوی جویا میشدند و خواستار ابراز انزجار علنی آنان در جمع میشدند. طبعآ تکلیف خیلی از آن زندانیان و پاسخ قاطع و صریحشان در همان اولین سوالات معلوم بود و کارشان بسرعت تمام میشد…
ولی در مواردی که گاه زندانی دست بسته برای دفاع از حق حیاتش یا تعهدی که نسبت به زندگی خانواده اش احساس میکرد، تا حدودی منعطف تر برخورد میکرد، جلادان بی وجدان برای در بن بست قراردادن کامل زندانی و خرد کردن شخصیت او و هموار کردن مسیر اعدامش، از او سوال میکردند: آیا حاضری در اعدام یکی از این منافقین زندانی شرکت کنی!؟
البته بنا بر شهود و شواهد محرز و بخصوص خیل بچه هایی که رفتند و هرگز بازنگشتند، هیچکدام از زندانیان «سلولهای مرگ» حاضر به همکاری یا کرنش در مقابل جلادان «کمیسیون مرگ» نشدند و سرفرازانه «نه» گفتند و جان به جان آفرین تسلیم کردند و تسلیم دشمن و دژخیم نشدند. بخش اعظم این زندانیان بسرعت و در حوالی همان نیمه مرداد ماه، بیرحمانه «قتل عام» میشوند و معدود افراد باقیمانده و زندانیان شهرستانهای اطراف نیز در مراحل بعد به دادگاه مرگ و سپس به قتلگاه برده میشوند…
در مورد چگونگی کشتار زندانیان اصفهان در آن تابستان سیاه، بنا بر شواهد اندک تاکنونی، دو روایت متفاوت وجود دارد. در روایت نخست یکی از کارمندان سابق شهربانی زندان دستگرد اصفهان نقل کرده است که در یکی از شبهای نیمه مردادماه ۶۷ درحالیکه با دستور از بالا، تمامی ماموران شهربانی زندان بطور موقت مرخص شده بودند و پاسداران و ماموران اطلاعات و دادستانی کنترل کامل زندان را در اختیار داشتند، در همان نیمه شب دهها زندانی سیاسی با دست بند و چشم بند و سرهای پوشیده در کیسه یا گونی، با اسکورت پاسداران مسلح در محوطه باز داخل زندان در یک صف طولانی از سلولهای مرگ به پشت دیوار ساختمانی دور از ساختمان اصلی زندان که بندها در آن قرار دارد، برده میشوند و سپس همگی با رگبار بی امان پاسداران پلید به خاک و خون کشیده میشوند…
روایت دوم منتسب به یکی از افراد امنیتی سابق رژیم در اصفهان است که در جریان قتل عام ۶۷ بطور اتفاقی شبی در زندان شاهد برگزاری «دادگاه مرگ» برای تعدادی از زندانیان زن و مرد بوده و اینکه طنابهای دار در مجاورت همان محل برپا بوده و محکومین مرگ به دار کشیده میشدند….
واقعآ نمیدانم، شاید در هر کدام از این دو روایت، نیمی از حقیقت نهفته باشد. بدین معنی که با فرارسیدن فتوای شیطان جماران، و با توجه به خوی خونخواری سفیران مرگ خمینی و عطش «اجرای سریع حکم خدا»، جانیان در همان اولین مراحل پس از تشکیل دادگاه ویژه، بخش عمده آن زندانیان محکوم را همچون برخی دیگر از شهرهای کشور با شتاب و بطور دسته جمعی، با رگبار مسلسل قتل عام کردند و سپس در مراحل بعد زندانیان باقیمانده در سلولهای مرگ را نیز سرفرصت و با خونسردی خاص قاتلین حرفه ایی، دانه به دانه و بی سروصدا با طناب زمخت «دار» خفه کردند…
گذشته از این، براستی چه فرقی میکند که آن عزیزان چگونه رفتند؟ آنها یا همچون کبوتران طوقی بر ساقه تابیده کنف عاشقانه رقصیدند و یا گل سرخ خورشید بر سینه پر مهرشان نشاندند… حقیقت تابناک اما این است که آن انسانهای برنا و دانا، هرگز تسلیم نشدند و فاتحانه از دروازه مرگ عبور کردند!
کمیسیون مرگ در زندان اصفهان
با وجود فضای کاملآ بسته و مرگباری که در سلولهای مرگ و در زیرزمین زندان دستگرد اصفهان حاکم بوده و علیرغم استفاده از تمامی تاکتیکها و تجربیات امنیتی که آدمکشان حرفه ای برای جلوگیری از درز کردن خبرها و چگونکی ارتکاب آن کشتار بیرحمانه و بخصوص برای مخفی نگاه داشتن هویت دست اندرکاران آن قتل عام اِعمال کردند، بازهم تبهکاران نتوانستند همه جزئیات آن جنایت بزرگ را در پشت دیوار قطور زندان و در زیر پرده سیاه بیخبری مطلق، بطور کامل بپوشانند و برای همیشه پنهان نگاهدارند.
بنا بر اخبار و اطلاعات نشریافته در «جنبش دادخواهی» اخیر و گواهی دو تن از شهود زندانی که هم اکنون در خارج از کشور بسر میبرند، اعضای اصلی هیئت مرگ اصفهان به احتمال قریب به یقین شامل حاکم شرع (حجت الاسلام عبدالهی) – دادستان یا نماینده دادستانی انقلاب اسلامی (امامی) – مسئول امنیتی زندان اصفهان (پاسدار رحمانی) و نماینده وزارت اطلاعات (سربازجو مرتضی شاه مرادی) بودند.
علاوه بر اعضای اصلی «هیئت مرگ»، افراد زیر نیز بطو مستقیم و موثر بعنوان مشاور و مباشر در ارتکاب این «جنایت علیه بشریت» نقش تعیین کننده داشتند: پاسدار محمدعلی زنجیره ای معاون سابق حاجی اخروی و مدیرکل وقت زندانهای استان اصفهان – پاسدار حسین طوطیان معاون امنیتی زندان دستگرد – شریعت مسئول اطلاعات در زندان دستگرد…
همچنین پاسداران قدیمی و مسئولین بندهای زندانیان سیاسی زندان دستگرد همچون جان نثاری، حاجی بوذری، سلیمی، کاظمی، مقاره عابد، تقی پور، دانش، کریمی، بخشی… بعنوان ناظر در دادگاه مرگ و همینطور مجری جنایت، در آن نسل کشی حضور و مشارکت فعال داشتند. در همین رابطه بزودی در قسمت دوم این گزارش تحقیقی، توضیحات بیشتری در مورد اعضای هیئت مرگ و این پاسداران زندان و سوابقشان ارائه خواهم کرد.
علاوه بر اعضای اصلی «هیئت مرگ»، افراد زیر نیز بطو مستقیم و موثر بعنوان مشاور و مباشر در ارتکاب این «جنایت علیه بشریت» نقش تعیین کننده داشتند: پاسدار محمدعلی زنجیره ای معاون سابق حاجی اخروی و مدیرکل وقت زندانهای استان اصفهان – پاسدار حسین طوطیان معاون امنیتی زندان دستگرد – شریعت مسئول اطلاعات در زندان دستگرد…
همچنین پاسداران قدیمی و مسئولین بندهای زندانیان سیاسی زندان دستگرد همچون جان نثاری، حاجی بوذری، سلیمی، کاظمی، مقاره عابد، تقی پور، دانش، کریمی، بخشی… بعنوان ناظر در دادگاه مرگ و همینطور مجری جنایت، در آن نسل کشی حضور و مشارکت فعال داشتند. در همین رابطه بزودی در قسمت دوم این گزارش تحقیقی، توضیحات بیشتری در مورد اعضای هیئت مرگ و این پاسداران زندان و سوابقشان ارائه خواهم کرد.
محل دفن جانفشانان راه آزادی و قبرهای ۶۷
با توجه به شیوه وحشیانه کشتار و اعدام خیل یاران زندانی در نیمه همان مرداد بیداد، و منتهای مخفیکاری و تلاش آدمکشان اسلامی برای هرچه زودتر پنهان کردن آثار آن جنایت بزرگ، بسیار محتمل است که آن تعداد کثیر جنازه را شبانه و بطور ضربتی در یک یا چند گور جمعی در گورستان جدید و بیرون از شهر اصفهان یعنی «باغ رضوان»، در زیر خروارها خاک مخفی و مدفون کرده باشند.
البته مسئولین دادستانی و پاسداران زندان، سه یا چهار ماه بعد و پس از اعلام خبر اعدامها به خانواده قزبانیان، برای کنترل خشم و خروش بازماندگان، بتدریج به بخش بزرگی از خانواده های زندانیان قتل عام شده تابستان ۶۷ بطور خصوصی آدرس قبرهایی را دادند که بطور پراکنده در قطعات مختلف همان گورستان «باغ رضوان» قرار داشت و یا به آنها آدرس قبرهایی در گورستان حاشیه شهرهای اطراف اصفهان را اطلاع دادند.
با این وجود به نظر میرسد که در اصفهان نیز مانند تهران و بسیاری دیگر از شهرهای بزرگ ایران، بیشتر این قبرها واقعی نباشد چرا که برای آدمکشان «جمهوری جمجمه و جنایت» دفن جداگانه انبوه شهدای شصت و هفت در مزارهای مجزا و تفکیک شده، آنهم بطور مخفیانه و در زمان محدود یک یا چند شب، نه تنها با ماهیت پلید آن جنایت و آن جانیان نابکار و همینطور با فتوای خمینی تبهکار برای «نابودی هرچه سریعتر منافقین» هیچ سنخیت و همخوانی نداشته بلکه از نظر اجرایی و عملی نیز بسیار نامحتمل مینماید چرا که دارای ریسک بالایی از لو رفتن زودهنگام کل طرح قتل عام میبود…
بنابراین با توجه به ضرورت اختفای کامل آن جنایتِ در حال وقوع، و پرهیز از درز کردن بیموقع آن، طبعآ آدمکشان خمینی الزامی برای رعایت حداقل حقوق جسد آن جانباختگان (همچون آداب شرعی شستن و کفن کردن و دفن در قبر مشخص) نداشتند و عملآ نیز به خاطر تعداد بسیار زیاد مقتولین و زمان بسیار محدود برای مدفون کردنشان، چنین روندی را مقدور و مصلحت نمیدانستند.
به جستجوی گور که هستی
پلنگان در کوه غرور خویش آرمیده اند
و زائران این گورستان
جز نعرههای زخمی پلنگی
چیزی نخواهند شنید
البته مسئولین دادستانی و پاسداران زندان، سه یا چهار ماه بعد و پس از اعلام خبر اعدامها به خانواده قزبانیان، برای کنترل خشم و خروش بازماندگان، بتدریج به بخش بزرگی از خانواده های زندانیان قتل عام شده تابستان ۶۷ بطور خصوصی آدرس قبرهایی را دادند که بطور پراکنده در قطعات مختلف همان گورستان «باغ رضوان» قرار داشت و یا به آنها آدرس قبرهایی در گورستان حاشیه شهرهای اطراف اصفهان را اطلاع دادند.
با این وجود به نظر میرسد که در اصفهان نیز مانند تهران و بسیاری دیگر از شهرهای بزرگ ایران، بیشتر این قبرها واقعی نباشد چرا که برای آدمکشان «جمهوری جمجمه و جنایت» دفن جداگانه انبوه شهدای شصت و هفت در مزارهای مجزا و تفکیک شده، آنهم بطور مخفیانه و در زمان محدود یک یا چند شب، نه تنها با ماهیت پلید آن جنایت و آن جانیان نابکار و همینطور با فتوای خمینی تبهکار برای «نابودی هرچه سریعتر منافقین» هیچ سنخیت و همخوانی نداشته بلکه از نظر اجرایی و عملی نیز بسیار نامحتمل مینماید چرا که دارای ریسک بالایی از لو رفتن زودهنگام کل طرح قتل عام میبود…
بنابراین با توجه به ضرورت اختفای کامل آن جنایتِ در حال وقوع، و پرهیز از درز کردن بیموقع آن، طبعآ آدمکشان خمینی الزامی برای رعایت حداقل حقوق جسد آن جانباختگان (همچون آداب شرعی شستن و کفن کردن و دفن در قبر مشخص) نداشتند و عملآ نیز به خاطر تعداد بسیار زیاد مقتولین و زمان بسیار محدود برای مدفون کردنشان، چنین روندی را مقدور و مصلحت نمیدانستند.
به جستجوی گور که هستی
پلنگان در کوه غرور خویش آرمیده اند
و زائران این گورستان
جز نعرههای زخمی پلنگی
چیزی نخواهند شنید
شواهد و اسرار تکان دهنده در گورستان «باغ رضوان»
به هرحال در پروسه تحقیقات و پیگیریهایی که طی چند سال اخیر در رابطه با قتل عام یاران و همبندانم داشتم، دو سال پیش از یک کانال خاص، امکان دسترسی به دفاتر داخلی گورستان «باغ رضوان» اصفهان را یافتم و از همین طریق به شواهد و اسرار تکان دهنده ای رسیدم که سعی میکنم بطور خلاصه در ادامه این گزارش به آن بپردازم.
اولین نکته عجیب و تکان دهنده در مورد شهدای قتل عام شصت و هفت در دفاتر داخلی گورستان «باغ رضوان» اصفهان این است که تمامی آن جانهای شیفته و جوانان برومند، همگی روز اول فروردین همان سال ۶۷ بدنیا آمده اند! یعنی موقع اعدام فقط چند ماه بیشتر سن نداشتند! در واقع جنایتکاران جمهوری خون و جنون برای رد گم کردن و کتمان اعدام دهها و صدها انسان آزادیخواه، و شاید برای از بین بردن هر نشانی و انکار وجود آن انسانهای عاقل و بالغ در خاطره آیندگان، در دفاتر رسمی خود این چنین رشیدترین فرزندان این آب و خاک را بعنوان نوزادان چند ماهه به ثبت رسانده اند. (سند شماره یک)
اولین نکته عجیب و تکان دهنده در مورد شهدای قتل عام شصت و هفت در دفاتر داخلی گورستان «باغ رضوان» اصفهان این است که تمامی آن جانهای شیفته و جوانان برومند، همگی روز اول فروردین همان سال ۶۷ بدنیا آمده اند! یعنی موقع اعدام فقط چند ماه بیشتر سن نداشتند! در واقع جنایتکاران جمهوری خون و جنون برای رد گم کردن و کتمان اعدام دهها و صدها انسان آزادیخواه، و شاید برای از بین بردن هر نشانی و انکار وجود آن انسانهای عاقل و بالغ در خاطره آیندگان، در دفاتر رسمی خود این چنین رشیدترین فرزندان این آب و خاک را بعنوان نوزادان چند ماهه به ثبت رسانده اند. (سند شماره یک)
قطعه نوزادان و نوباوگان
اتفاقآ بخش بزرگی از آدرس قبرهایی که بعنوان مزار برای «زندانیان قتل عام» در دفاتر گورستان درج شده متعلق به قطعه ۴۱ است که در آن زمان مختص نوزادان و نوباوگان بود… البته طبق گزارشاتی که تاکنون از «فاجعه ملی» کشتار ۶۷ در دیگر نقاط کشور به انتشار عمومی رسیده است، ظاهرآ این شیوه شیادانه دفن کردن و یا قبرسازی برای سربداران ۶۷ در قطعه نوزادان، در شهرهای دیگری همچون اراک و مشهد… هم انجام گرفته است.
سند شماره دو فقط یک نمونه از صدها صفحه ایی است که در دفاتر رسمی گورستان باغ رضوان اصفهان در رابطه با نوزادان و نوباوگان فوت شده وجود دارد و نشان میدهد که بطور خاص قطعه ۴۱ متعلق به نوزادان بوده است.
سند شماره دو فقط یک نمونه از صدها صفحه ایی است که در دفاتر رسمی گورستان باغ رضوان اصفهان در رابطه با نوزادان و نوباوگان فوت شده وجود دارد و نشان میدهد که بطور خاص قطعه ۴۱ متعلق به نوزادان بوده است.
سند شماره سه اسامی و مشخصات تعدادی از زندانیان قتل عام شده سال ۶۷ در اصفهان را نشان میدهد که طبق اسناد رسمی ثبت شده در آرشیو دفتری گورستان «باغ رضوان»، آدرس مزارشان در قطعه نوزادان میباشد!
در چنین شرایطی من مدتها در میان دهها هزار نام متوفیان سال ۶۷ که در دفاتر رسمی و الکترونیکی آن گورستان به ثبت رسیده اند میگشتم و هرگاه که به نام یکی از یاران و عزیزان زندان برمیخوردم بی اختیار بغضم می ترکید و اشک مجالم نمیداد… تا اینکه در وسط این کاوش بی پایان متوجه ترفند قاتلان برای گورزاد کردن زندانیان «قتل عام» شدم… یعنی همان تاریخ تولد یکسان آن عزیزان در روز اول فروردین سال ۶۷… و این خود کلیدواژه یا کلمه رمزی برایم شد که از آن پس «در آن گورستان تاریک» در میان انبوه «مردگان آن سال» بدنبال «عاشقترین زندگان» بگردم… کارم خیلی راحت تر شده بود، فقط دنبال اسامی بودم که در روز اول فروردین سال ۶۷ بدنیا آمده بودند و در تابستان یا پائیز همان سال ۶۷ «فوت» کرده بودند!
جنازه های ناشناس
بتدریج در پروسه این جستجوی دردناک و کار تحقیقی طولانی به حقایق تلخ دیگری رسیدم که شاید تا قبل از این در جایی نیامده باشد… بطور خاص در تابستان و پائیز سال شصت و هفت تعداد زیادی جنازه زن و مرد «ناشناس» در دفاتر گورستان «باغ رضوان» اصفهان ثبت شده و ظاهرآ سنگ قبر هم دارند ولی بی نام و نشان و بدون هیچ مشخصاتی! البته با همان وجه مشترک و کلمه رمز معین: همگی متولد روز اول فروردین ۶۷ بودند.
حتی با فرض اینکه این جنازه های ناشناس مثلآ در کنار خیابان یا در اورژانس بیمارستان و یا در نزاع و دعوای شخصی یا در صحنه تصادف رانندگی «فوت» شده بودند قطعآ ردّی یا آدرسی یا اقوامی یا کارت شناسایی و یا لااقل اثرانگشتی برای احراز هویت برایشان وجود میداشت. این ابتدایی ترین و الزامی ترین کاری است که اداره آگاهی و کلانتریها در هر شهر و محله ایی در مورد یک جنازه «ناشناس» بطور طبیعی انجام میدهند. پس این جنازه های ناشناس از کجا آمده بودند و چطور شبانه سر از باغ رضوان در آورده و بدون تحقیق در مورد علت مرگ و امکان وقوع قتل یا ارتکاب جرمی جنایی، فقط دفن شده اند!
از طرف دیگر، جنگ با عراق و بمباران و موشکباران شهرها هم که اصلآ همان اوائل تابستان تمام شده بود؛ هیچ شورش یا درگیری کوچک یا بزرگ سیاسی یا اجتماعی یا طایفه ای و حتی خانوادگی هم در آن ایام در تمام اصفهان و حتی حومه شهر پیش نیامده بود؛ هیچ بیماری مهلک و اپیدمیکی هم در آن ایام شیوع نداشت که بتواند منجر به مرگ ناگهانی دهها زن و مرد بزرگسال آن هم گمنام و لابد بدون هرگونه متعلقات شخصی و حتی اثر انگشت و فاقد هرگونه اوراق هویتی در سطح شهر شود…
از این جا بود که برای اطمینان بیشتر، در همان منابع آرشیوی گورستان «باغ رضوان» اصفهان به لیست موارد مشابه در سالهای قبل و سالهای بعد از شصت و هفت نیز مراجعه و آمار را مقایسه کردم و دریافتم که انتقال و دفن آن تعداد جنازه زن و مرد «ناشناس» در گورستان اصلی شهر طی تابستان و پائیز ۶۷ در هیچ سال و هیچ فصلی حتی زمان جنگ هم سابقه نداشته است.
بر اساس آمار و لیستهای موجود، حتی در همان سال ۶۷ هم دفن دو سه جنازه ناشناس در هرماه آنهم در کلان شهری همچون اصفهان، امری طبیعی و عادی قلمداد میشد ولی این آمار در ماه مرداد که مصادف با اوج قتل عام زندانیان بوده و همینطور ماه آبان که زمان اطلاع دادن و اعلام شماره قبرها به خانواده ها و گذاشتن علامتهای مشابه برای قبرهای بی نام بود، در دفاتر داخلی گورستان که بهرحال مشخصات قبرها ثبت میشود بناگاه ده تا بیست برابر ماههای دیگر میشود.
سند شماره چهار شامل دهها جنازه ناشناس و بی نام و نشان است که همزمان با پروسه قتل عام زندانیان سیاسی در اصفهان، در دفاتر رسمی گورستان باغ رضوان ثبت گردیده و هر کدام آدرس مزار مشخصی دارند. طنز تلخ اینست که همه این مردان و زنان فوت شده و ناشناس متولدین اول فروردین ۱۳۶۷ بودند و در بازه زمانی کشتار ۶۷ اجسادشان پیدا شده بود…
نکته قابل تامل دیگر این است که روی سنگ مزاری که بعدها مسئولین گورستان (لابد بدستور مقامات امنیتی) روی قبرهای بظاهر متعلق به شهدای شصت و هفت گذاشتند هیچکدام شان تاریخ تولد ندارند!
در این رابطه در قسمت دوم این گزارش توضیح بیشتری خواهم داد.
حتی با فرض اینکه این جنازه های ناشناس مثلآ در کنار خیابان یا در اورژانس بیمارستان و یا در نزاع و دعوای شخصی یا در صحنه تصادف رانندگی «فوت» شده بودند قطعآ ردّی یا آدرسی یا اقوامی یا کارت شناسایی و یا لااقل اثرانگشتی برای احراز هویت برایشان وجود میداشت. این ابتدایی ترین و الزامی ترین کاری است که اداره آگاهی و کلانتریها در هر شهر و محله ایی در مورد یک جنازه «ناشناس» بطور طبیعی انجام میدهند. پس این جنازه های ناشناس از کجا آمده بودند و چطور شبانه سر از باغ رضوان در آورده و بدون تحقیق در مورد علت مرگ و امکان وقوع قتل یا ارتکاب جرمی جنایی، فقط دفن شده اند!
از طرف دیگر، جنگ با عراق و بمباران و موشکباران شهرها هم که اصلآ همان اوائل تابستان تمام شده بود؛ هیچ شورش یا درگیری کوچک یا بزرگ سیاسی یا اجتماعی یا طایفه ای و حتی خانوادگی هم در آن ایام در تمام اصفهان و حتی حومه شهر پیش نیامده بود؛ هیچ بیماری مهلک و اپیدمیکی هم در آن ایام شیوع نداشت که بتواند منجر به مرگ ناگهانی دهها زن و مرد بزرگسال آن هم گمنام و لابد بدون هرگونه متعلقات شخصی و حتی اثر انگشت و فاقد هرگونه اوراق هویتی در سطح شهر شود…
از این جا بود که برای اطمینان بیشتر، در همان منابع آرشیوی گورستان «باغ رضوان» اصفهان به لیست موارد مشابه در سالهای قبل و سالهای بعد از شصت و هفت نیز مراجعه و آمار را مقایسه کردم و دریافتم که انتقال و دفن آن تعداد جنازه زن و مرد «ناشناس» در گورستان اصلی شهر طی تابستان و پائیز ۶۷ در هیچ سال و هیچ فصلی حتی زمان جنگ هم سابقه نداشته است.
بر اساس آمار و لیستهای موجود، حتی در همان سال ۶۷ هم دفن دو سه جنازه ناشناس در هرماه آنهم در کلان شهری همچون اصفهان، امری طبیعی و عادی قلمداد میشد ولی این آمار در ماه مرداد که مصادف با اوج قتل عام زندانیان بوده و همینطور ماه آبان که زمان اطلاع دادن و اعلام شماره قبرها به خانواده ها و گذاشتن علامتهای مشابه برای قبرهای بی نام بود، در دفاتر داخلی گورستان که بهرحال مشخصات قبرها ثبت میشود بناگاه ده تا بیست برابر ماههای دیگر میشود.
سند شماره چهار شامل دهها جنازه ناشناس و بی نام و نشان است که همزمان با پروسه قتل عام زندانیان سیاسی در اصفهان، در دفاتر رسمی گورستان باغ رضوان ثبت گردیده و هر کدام آدرس مزار مشخصی دارند. طنز تلخ اینست که همه این مردان و زنان فوت شده و ناشناس متولدین اول فروردین ۱۳۶۷ بودند و در بازه زمانی کشتار ۶۷ اجسادشان پیدا شده بود…
نکته قابل تامل دیگر این است که روی سنگ مزاری که بعدها مسئولین گورستان (لابد بدستور مقامات امنیتی) روی قبرهای بظاهر متعلق به شهدای شصت و هفت گذاشتند هیچکدام شان تاریخ تولد ندارند!
در این رابطه در قسمت دوم این گزارش توضیح بیشتری خواهم داد.
اجرای حکم اعدام چهار زندانی سیاسی دگراندیش
پیش از ادامه این بحث در رابطه با موضوع قبرهای ۶۷ و رازهای مکنون آن، لازم به یادآوری میدانم که اگرچه در پروسه این «جنایت هنوز بدون مکافات»، اساسآ خیل زندانیان سیاسی مجاهد خلق قتل عام شدند ولی در عین حال چهار زندانی سیاسی غیر مجاهد نیز که پیش از این کشتار، بخاطر دگراندیشی و اتهامات سیاسی دیگر در بیدادگاه اسلامی اصفهان محکوم به مرگ شده بودند و دو سه سال بود که در زیر حکم اعدام قرار داشتند، در روزهای پایانی این قتل عام (احتمالآ در پائیز)، توسط جوخه مرگ آخوندها، حکم اعدامشان به اجرا درمیاید. (سند شماره پنج)
این همبندان عزیز که نام سه تن از آنان در آرشیو گورستان باغ رضوان نیز ثبت شده عبارتند از: زنده یادان مجتبی محسنی و اسفندیار قاسمی (از مسئولین تشکیلاتی فدائیان خلق – پیرو کنگره شانزده آذر)، زنده یاد سهراب هلاکویی (تکاور ارتش و عضو نهضت مقاومت ملی ایران)، زنده یاد سیروس مهدی پور (از وابستگان سازمان انقلابی کارگران ایران – راه کارگر) که دارای محکومیت زندان در دادگاه انقلاب خوزستان بود و همزمان با قتل عام سراسری، بطور موقت همراه با تعدادی دیگر از زندانیان از اهواز به اصفهان منتقل شده بود، در شرایط بحرانی آن کشتار که همه جا را سایه مرگ فرا گرفته بود، بخاطر یک اعتراض صنفی به پاسدار زندان اصفهان، با کین توزی روانه جوخه مرگ شد…
من در قسمت دوم این نوشته تحقیقی، در مورد سرگذشت زندانی شجاع و فداکار «سیروس مهدی پور» توضیح خواهم داد و البته در یک مقاله جداگانه و مستقل، در باره رفقای جانباخته، فداییان خلق مجتبی محسنی، علی اکبر مرادی، قادر جرار و اسفندیار قاسمی بیشتر خواهم نوشت.
در اینجا بخاطر پرهیز از طولانی شدن بیش از حد مطلب، قسمت اول این گزارش مستند و تحقیقی را به پایان میبرم و بزودی قسمت دوم و پایانی «گزارش مستند کشتار هولناک ۶۷ در اصفهان» را با موضوعاتی همچون راز قبرهای بی نام و نشان، لیست کامل «قبرهای قتل عام» در باغ رضوان، اسامی جدید و تاکنون اعلام نشده قتل عام اصفهان، اسامی زندانیان شهرستانی قتل عام شده در اصفهان و محل مزارهایشان، تصاویر برخی شهدای شصت و هفت و سنگ مزارشان، زندانی اعدامی با دو قبر، سرنوشت تلخ تنها زندانی بازمانده در قتل عام اصفهان، نام ثبت شده و مزار مجاهد جانفشان سیدفخر طاهری، آخرین پیام قبل از اعدام زندانی چپگرا سیروس مهدی پور، معرفی کاملتر برخی از اعضای «کمیسیون مرگ» و پاسداران دست اندرکار کشتار…. منتشر خواهم نمود.
این حکایت درد و رنج نسل ماست، این دادخواهی یک نسل پس از سی سال سیاه است، نسلی که از جان و جوانی خود گذشت و در مقابل «فاشیسم مذهبی» با تمام توش و توان مقاومت کرد، نسلی که سوخت ولی با دشمن نساخت، نسلی که هم اکنون نیز در کنار نسل جوان و جلودار جامعه و دوشادوش رزمندگان آزادی، تا روز بزیر کشیدن ملایان و جلادان جمهوری اسلامی، از پای نخواهد افتاد!
ادامه دارد…
مردادماه ۱۳۹۷
من در قسمت دوم این نوشته تحقیقی، در مورد سرگذشت زندانی شجاع و فداکار «سیروس مهدی پور» توضیح خواهم داد و البته در یک مقاله جداگانه و مستقل، در باره رفقای جانباخته، فداییان خلق مجتبی محسنی، علی اکبر مرادی، قادر جرار و اسفندیار قاسمی بیشتر خواهم نوشت.
در اینجا بخاطر پرهیز از طولانی شدن بیش از حد مطلب، قسمت اول این گزارش مستند و تحقیقی را به پایان میبرم و بزودی قسمت دوم و پایانی «گزارش مستند کشتار هولناک ۶۷ در اصفهان» را با موضوعاتی همچون راز قبرهای بی نام و نشان، لیست کامل «قبرهای قتل عام» در باغ رضوان، اسامی جدید و تاکنون اعلام نشده قتل عام اصفهان، اسامی زندانیان شهرستانی قتل عام شده در اصفهان و محل مزارهایشان، تصاویر برخی شهدای شصت و هفت و سنگ مزارشان، زندانی اعدامی با دو قبر، سرنوشت تلخ تنها زندانی بازمانده در قتل عام اصفهان، نام ثبت شده و مزار مجاهد جانفشان سیدفخر طاهری، آخرین پیام قبل از اعدام زندانی چپگرا سیروس مهدی پور، معرفی کاملتر برخی از اعضای «کمیسیون مرگ» و پاسداران دست اندرکار کشتار…. منتشر خواهم نمود.
این حکایت درد و رنج نسل ماست، این دادخواهی یک نسل پس از سی سال سیاه است، نسلی که از جان و جوانی خود گذشت و در مقابل «فاشیسم مذهبی» با تمام توش و توان مقاومت کرد، نسلی که سوخت ولی با دشمن نساخت، نسلی که هم اکنون نیز در کنار نسل جوان و جلودار جامعه و دوشادوش رزمندگان آزادی، تا روز بزیر کشیدن ملایان و جلادان جمهوری اسلامی، از پای نخواهد افتاد!
ادامه دارد…
مردادماه ۱۳۹۷
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر